عشق بی پایان پارت ۱۳
بغلش کردمو لپاشو بوسیدم بهش گفتم _ یونگی اگه حالت بده مثل من گریه کن خوب یهو بلندم کرد گذاشتم رو تخت کنارم دراز کشید بغلم کرد گفت باشه دیدم اروم اشک هاش از چشای کشیده سیاهش میاد پایین نمیدونم چرا ولی محکم بغلش کردمو گونه هاشو پاک کردم نمیدونم کی بود ولی خوابم برد با دستای گرمی روی موهام بیدار شدم
یونگی _ بیدار شو بیبی تو که بد تر از منی یه ساعت دارم داد میزنم
یونا _چقد غرغر میکنی بیدار شدم بعد برگشتمو به خوابم ادامه دادم خیلی خسته بودم یهو دیدم از رو تخت بلند شدم
یونگی _ بیدار شو بیبی تو که بد تر از منی یه ساعت دارم داد میزنم
یونا _چقد غرغر میکنی بیدار شدم بعد برگشتمو به خوابم ادامه دادم خیلی خسته بودم یهو دیدم از رو تخت بلند شدم
۱۷۰.۳k
۳۱ شهریور ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.