پارت ۲۷
پارت ۲۷
ویو ته
+آیش بیخیال بیاید ویسکی رو بخوریم
÷نخیررررر کم مونده اینو بخورید و مست کنید ، بعدش خدا داند با چه حالی باید بیایم از خونه کوک جمعت کنیم ، نمیخواد شما بخورید
-یاااا هیونگ ، اصن کی گفته ما مست میشیم ؟؟!
×آره الان اینو میگید دو دقیقه دیگه اتون هم میبینیم |=
+آیششش بیخیال یه شبه دیگه ، چیزی نمیشه بیاید جلو
به زور آوردمشون جلو و باهم ۳ تا لیوان خوردیم ، حق با نامجون هیونگ بود ؛ نباید انقدر میخورد که الان مست کنم
÷ت..تهیونگ خوبی؟!
+ها؟ هه آره هوراااا(حالت مستی)
×کاملا از رفتارش مشخصه /:
÷بهش گفتم نخور گوش نکرد
-عیبی نداره پاشید بریم دیگه ، شبم شده . بریم خونه من تهیونگ رو میبرم خونه اش
÷نمیخواد آقای جنتلمن ببرش خونه خودت ، تا الان اونجا بود الانم بمونه /=
-خیله خب فقط پاشید ، بدویید
ویو کوک
ته رو براید بغل کردم و بردمش سمت ماشین ، هر کس اونجا بود ما رو داشت میخورد با نگاهش ، انقدر ذوق داره نگاه کردن به عشق دو تا همجنس؟! /:
جین و ته رو عقب نشوندم و نامجون رو جلو ، میخواستم جین حواسش به ته ته باشه ، بعدم شروع کردم به حرکت
نامجون و جین رو رسوندم دم خونه ی نامجون و خودم هم رفتم سمت خونه
وقتی رسیدم تهیونگ رو بردم بالا و گذاشتم رو تخت ، لباساش رو عوض کردم و خوابوندمش ، مطمئن بودم که تا فردا صبح بیدار نمیشه
پس خودم هم بعد یکی دو ساعت رفتم کنارش و خوابیدم
(فلش بک به صبح)
صبح با حس وول خوردن چیزی تو بغلم بیدار شدم ، تهیونگ بود و تقلا میکرد برای بیرون اومدن از دستم
-بگیر بخواب کله سحر بچه
+ولم کن کوک میخوام برم دستشویی
-ریدی به احساساتم ، برو /:
+حیح ساری ددی
سریع چپید تو دستشویی راستش ازش خندم میگیره
پاشدم تا بیاد رفتم پایین و شروع کردم به درست کردن سوپ خماری ...
داشتم کم کم آمادش میکردم که دو تا دست کشیده و خوشگل دورم حلقه شد
+ددی من چیکار میکنه ؟؟!
-داره برای بیبیش سوپ درست میکنه
+سرش رو گذاشت رو کمرم و منم برگشتم سمتش و بغلش کردم و اونم پاهاش رو دورم حلقه کرد ، گذاشتمش رو میز که بیاد پایین اما ولم نکرد
-ته ول کن
+نوموخوام
-ول کن عزیزم
+نمیخوام
-چاگیا خودت میسوزی
+نمیسوزم
-من نمیام در باسنت کرم بزنم ها... از من گفتن بود(چقدر احساساتی😑)
+باشه
همونطور بلندش کردم و بردمش پای گاز ، یک دقیقه هم ولم نمیکرد
بلاخره درست کردم سوپ رو و اومدم این ور
-بیا آماده شد
+باشه
و پرید پایین ، آخ کولممم :|
نشست به خوردن سوپ و منم نگاهش میکردم ، داشتم فکر میکردم که واقعا عاشق درست آدمی شدم ، اون همه چی تمومه ... اون واقعا یکی از فرشتگان خدائه که روی زمین مامور شده ؛ تو دنیا مثلش نیست و نخواهد بود
خیلی دوسش داشتم
بعد که تموم کرد ظرفا رو برداشت و برد پای ظرفشویی که من...
ویو ته
+آیش بیخیال بیاید ویسکی رو بخوریم
÷نخیررررر کم مونده اینو بخورید و مست کنید ، بعدش خدا داند با چه حالی باید بیایم از خونه کوک جمعت کنیم ، نمیخواد شما بخورید
-یاااا هیونگ ، اصن کی گفته ما مست میشیم ؟؟!
×آره الان اینو میگید دو دقیقه دیگه اتون هم میبینیم |=
+آیششش بیخیال یه شبه دیگه ، چیزی نمیشه بیاید جلو
به زور آوردمشون جلو و باهم ۳ تا لیوان خوردیم ، حق با نامجون هیونگ بود ؛ نباید انقدر میخورد که الان مست کنم
÷ت..تهیونگ خوبی؟!
+ها؟ هه آره هوراااا(حالت مستی)
×کاملا از رفتارش مشخصه /:
÷بهش گفتم نخور گوش نکرد
-عیبی نداره پاشید بریم دیگه ، شبم شده . بریم خونه من تهیونگ رو میبرم خونه اش
÷نمیخواد آقای جنتلمن ببرش خونه خودت ، تا الان اونجا بود الانم بمونه /=
-خیله خب فقط پاشید ، بدویید
ویو کوک
ته رو براید بغل کردم و بردمش سمت ماشین ، هر کس اونجا بود ما رو داشت میخورد با نگاهش ، انقدر ذوق داره نگاه کردن به عشق دو تا همجنس؟! /:
جین و ته رو عقب نشوندم و نامجون رو جلو ، میخواستم جین حواسش به ته ته باشه ، بعدم شروع کردم به حرکت
نامجون و جین رو رسوندم دم خونه ی نامجون و خودم هم رفتم سمت خونه
وقتی رسیدم تهیونگ رو بردم بالا و گذاشتم رو تخت ، لباساش رو عوض کردم و خوابوندمش ، مطمئن بودم که تا فردا صبح بیدار نمیشه
پس خودم هم بعد یکی دو ساعت رفتم کنارش و خوابیدم
(فلش بک به صبح)
صبح با حس وول خوردن چیزی تو بغلم بیدار شدم ، تهیونگ بود و تقلا میکرد برای بیرون اومدن از دستم
-بگیر بخواب کله سحر بچه
+ولم کن کوک میخوام برم دستشویی
-ریدی به احساساتم ، برو /:
+حیح ساری ددی
سریع چپید تو دستشویی راستش ازش خندم میگیره
پاشدم تا بیاد رفتم پایین و شروع کردم به درست کردن سوپ خماری ...
داشتم کم کم آمادش میکردم که دو تا دست کشیده و خوشگل دورم حلقه شد
+ددی من چیکار میکنه ؟؟!
-داره برای بیبیش سوپ درست میکنه
+سرش رو گذاشت رو کمرم و منم برگشتم سمتش و بغلش کردم و اونم پاهاش رو دورم حلقه کرد ، گذاشتمش رو میز که بیاد پایین اما ولم نکرد
-ته ول کن
+نوموخوام
-ول کن عزیزم
+نمیخوام
-چاگیا خودت میسوزی
+نمیسوزم
-من نمیام در باسنت کرم بزنم ها... از من گفتن بود(چقدر احساساتی😑)
+باشه
همونطور بلندش کردم و بردمش پای گاز ، یک دقیقه هم ولم نمیکرد
بلاخره درست کردم سوپ رو و اومدم این ور
-بیا آماده شد
+باشه
و پرید پایین ، آخ کولممم :|
نشست به خوردن سوپ و منم نگاهش میکردم ، داشتم فکر میکردم که واقعا عاشق درست آدمی شدم ، اون همه چی تمومه ... اون واقعا یکی از فرشتگان خدائه که روی زمین مامور شده ؛ تو دنیا مثلش نیست و نخواهد بود
خیلی دوسش داشتم
بعد که تموم کرد ظرفا رو برداشت و برد پای ظرفشویی که من...
۱.۰k
۲۸ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.