قسمت سوم......
قسمت سوم......
وارد دانشگاه شدیم..... وووااااوووو...... چه قدر شلوغه....
جنیفر :من اینجا گم نشم زیادیه.......
هانا:کره ایا به این بیابون دره میگن دانشگاه؟؟؟یا خود خدا.....
ملودی : میاین بریم سمت کلاس یا نع؟؟؟؟؟؟؟؟
هانا :بریم....
جنیفر :بریم....
رفتیم سمت کلاس یه سری مدارک بود تحولی دادیم و هرچه زودتر از دفتر زدیم بیرون و رفتیم سمت کلاس 209.....درش باز بود..... وارد شدیم...
چی شد؟؟؟؟؟بله؟؟؟؟جانم؟؟؟؟؟اکسو ؟؟؟؟؟؟گرلز جنریشن....
یونا :خانوما فک کنم اشتباه اومده باشین....
....=نه خیر کاملا درست اومدن.... من بهشون گفتم بیان کلاس شما؟
یونا :جدی میگین اقای لی؟
اقای لی:بله تا چند وقت دیگه اگر جفت و جور شه شاید اونا وارد اس ام بشن... پسرا که اینو شنیدن نزدیک ما شدن وعین املا نگاه مون می کردن!؟
بکهیون :شوخی بامزه ای بود.
اقای لی:اصلا هم شوخی نیست و دستور اقای لی سو مان بوده که اونا بیان توی این کلاس چون صدای اونها اقای سومان رو مجذوب خودش کرده..
کیونگسو:نه باباااا
هانا :اره بابااا
ملودی :هانی.....
هانا :اوکی....
جنیفر :اقای لی ؟
اقای لی :بله؟
جنیفر :شوخی که نمیکنین.....
اقای لی :به هیچ وجع...
جنیفر :اوکی...
ته یون :بسه دیگع.... اقای لی شما برین ما هوای ذخترا رو داریم.....
اقای لی:باشه پس..... فعلا....
ته یون :فعلا.... خب دخترا بیاین بشینین پیش ما....
هر سه تامون یه لبخند ملیح زدیم و رفتیم دنبالشون.... ردیف هلی اول نشستیم ته یون اومد پیش ما سه تا نشست و...
ته یون: خانوم خوشکلا.... معرفی نمیکنید.. ؟؟؟؟
ملودی:من ملودی هستم و این دوستم جنیفر و اون دوستم هم هانا.....
ته یون :خوشبختم.... منم گه دیگه احتیاج به معرفی ندارم....
هانا :ما گه دیگه شما رو می شناسیم....
ته یون :چه خوب...
در همون لحظه.... پسرای اکسو اومدن و پشت سر ما و ته یون نشستن...... استرس گرفتم..... ولی به روم نیوردم و خیلی ریلکس به حرف زدن با هانا ادامه دادم...... ولی یکم که به لباساشون دقت کردم.. اینا همونایی بودن که امروز صبح دیدیمشون.... یه گروه توی لاین بودن که ما سه تا بودبم توش پی ام دادم دخترا....
جنی :وات؟
هانا :یس؟
من :اون دوتزده تایی بودت که صبح جلومون دیدیم پسرای اکسو بودن....
هانا :نه...
جنیفر :امکان نداره....
من :چرا به لباساشون دقت کنین...
هانا :یا حضرت اکسودوس ....یعنی تو حلوی اونا به پسره مشت زدی ؟؟؟
من :اره دیگه.....
هانا :اولالا..... امروز یکیشون میاد خاستگاری...
من :خفه معلم اومد .....
معلم اومد و مارو به همه معرفی کرد و شروع کرد به درس.....درس شیرین موسیقی....
یهو وسط تدریس پرسید :کسی نیست که به تونه به شیوه ی خاصی ساز بزنه....
هانا :ملودی می تونه.....
به علامت خفه شو یکی زدم به ارنجش....
جنیفر :حق با هاناست... اون خیلی زیبا گیتار می نه .....
معلم :ملودی می تونم درخواست کنم برامون بنوازی؟؟؟؟؟
من :اممممم..... حتما.....
رفتم بالا.... طبق معمول گیتارم باهام بود.... رفتم سمت معلم گیتارم رو گرفتم بالای سر م و برعکسش کردم و بردمش پشت سرم..... شروع کردم به زدن اهنگ دایمنز ریحانا.... همزمان هم می خوندم.... پسرای اکسو که کف کرده بودن.... دخترا عم با لبخند بهم نگاه می کردن پقتی انگ تمام شد معلم گفت:ببین می تونی همین الان یه اهنگ بسازی و همراهش بخونی؟؟؟برگشتم به هانا و جنیفر نگاه کردم با سر علامت دادن بگو اره.
منم گفتم بله.....
و یه اهنگ انگلیسی براشون زدم همزمان همراش می خوندم..... معلم کیف کرده بود.....
وقتی اهنگم تمام شد معلم اومد سمت من و گفت :تو واقعا گلوله ی استعدادی دختر..... سومان حق داره ابنجوری دیوونت بشه..... همه چشاشون چارتاشد....
معلم :منظورم صدا بود منحرفا.. .
کل کلاس رفت رو هوا... همه غش گرده بودیم.... خودم داشتم می پوکیدم ولی کنترل کردم مودم رو رفتم نشستم.... کلاس بلاخره تمام شد.... رفتیم تا سوار اتوبوس بشیم که ته یون اومد و مانعمون شد و به راننده ی اتوبوس گفت که بره. ........
من :یااااا.... ته یون؟؟؟؟؟
ته یون:باید بیاین خوابگاه پیش ما...
ها
نا :ولی ما خونه داریم..
ته یون :نمیشه فروشینش و بیاین خوابگاه پیش ما ؟
جنیفر: چرا میشه......
ته یون :عالیه.....
من :ما میریم وسایلمونو جمع کنیم تا بیاریمشون خوابگاه...
ته یون :باشه پس..... انیوووووووو
ما :انیووووو
ملودی :بریم وسیله هارو جمع کنیم.....
همه رفتیم به خونمون خرت و پرت هامونو جمع و جور کردیم و به خوابگاه منتقل شدیم.... برای اینگه هم اتاقی ها معلوم بشن باید قرعه کشی میشد..... هانا و جنیفر با هم افتادن ولی من با ته یون...
ته یون :جیغغغغغغغغغغغ هم اتاقی شدیم...
من :جججییبغغغغغغغغغغ خیلی خوبه....
ته یون :خیللیییی... حالا بریم وسیله هامونو بچینیم....
وارد دانشگاه شدیم..... وووااااوووو...... چه قدر شلوغه....
جنیفر :من اینجا گم نشم زیادیه.......
هانا:کره ایا به این بیابون دره میگن دانشگاه؟؟؟یا خود خدا.....
ملودی : میاین بریم سمت کلاس یا نع؟؟؟؟؟؟؟؟
هانا :بریم....
جنیفر :بریم....
رفتیم سمت کلاس یه سری مدارک بود تحولی دادیم و هرچه زودتر از دفتر زدیم بیرون و رفتیم سمت کلاس 209.....درش باز بود..... وارد شدیم...
چی شد؟؟؟؟؟بله؟؟؟؟جانم؟؟؟؟؟اکسو ؟؟؟؟؟؟گرلز جنریشن....
یونا :خانوما فک کنم اشتباه اومده باشین....
....=نه خیر کاملا درست اومدن.... من بهشون گفتم بیان کلاس شما؟
یونا :جدی میگین اقای لی؟
اقای لی:بله تا چند وقت دیگه اگر جفت و جور شه شاید اونا وارد اس ام بشن... پسرا که اینو شنیدن نزدیک ما شدن وعین املا نگاه مون می کردن!؟
بکهیون :شوخی بامزه ای بود.
اقای لی:اصلا هم شوخی نیست و دستور اقای لی سو مان بوده که اونا بیان توی این کلاس چون صدای اونها اقای سومان رو مجذوب خودش کرده..
کیونگسو:نه باباااا
هانا :اره بابااا
ملودی :هانی.....
هانا :اوکی....
جنیفر :اقای لی ؟
اقای لی :بله؟
جنیفر :شوخی که نمیکنین.....
اقای لی :به هیچ وجع...
جنیفر :اوکی...
ته یون :بسه دیگع.... اقای لی شما برین ما هوای ذخترا رو داریم.....
اقای لی:باشه پس..... فعلا....
ته یون :فعلا.... خب دخترا بیاین بشینین پیش ما....
هر سه تامون یه لبخند ملیح زدیم و رفتیم دنبالشون.... ردیف هلی اول نشستیم ته یون اومد پیش ما سه تا نشست و...
ته یون: خانوم خوشکلا.... معرفی نمیکنید.. ؟؟؟؟
ملودی:من ملودی هستم و این دوستم جنیفر و اون دوستم هم هانا.....
ته یون :خوشبختم.... منم گه دیگه احتیاج به معرفی ندارم....
هانا :ما گه دیگه شما رو می شناسیم....
ته یون :چه خوب...
در همون لحظه.... پسرای اکسو اومدن و پشت سر ما و ته یون نشستن...... استرس گرفتم..... ولی به روم نیوردم و خیلی ریلکس به حرف زدن با هانا ادامه دادم...... ولی یکم که به لباساشون دقت کردم.. اینا همونایی بودن که امروز صبح دیدیمشون.... یه گروه توی لاین بودن که ما سه تا بودبم توش پی ام دادم دخترا....
جنی :وات؟
هانا :یس؟
من :اون دوتزده تایی بودت که صبح جلومون دیدیم پسرای اکسو بودن....
هانا :نه...
جنیفر :امکان نداره....
من :چرا به لباساشون دقت کنین...
هانا :یا حضرت اکسودوس ....یعنی تو حلوی اونا به پسره مشت زدی ؟؟؟
من :اره دیگه.....
هانا :اولالا..... امروز یکیشون میاد خاستگاری...
من :خفه معلم اومد .....
معلم اومد و مارو به همه معرفی کرد و شروع کرد به درس.....درس شیرین موسیقی....
یهو وسط تدریس پرسید :کسی نیست که به تونه به شیوه ی خاصی ساز بزنه....
هانا :ملودی می تونه.....
به علامت خفه شو یکی زدم به ارنجش....
جنیفر :حق با هاناست... اون خیلی زیبا گیتار می نه .....
معلم :ملودی می تونم درخواست کنم برامون بنوازی؟؟؟؟؟
من :اممممم..... حتما.....
رفتم بالا.... طبق معمول گیتارم باهام بود.... رفتم سمت معلم گیتارم رو گرفتم بالای سر م و برعکسش کردم و بردمش پشت سرم..... شروع کردم به زدن اهنگ دایمنز ریحانا.... همزمان هم می خوندم.... پسرای اکسو که کف کرده بودن.... دخترا عم با لبخند بهم نگاه می کردن پقتی انگ تمام شد معلم گفت:ببین می تونی همین الان یه اهنگ بسازی و همراهش بخونی؟؟؟برگشتم به هانا و جنیفر نگاه کردم با سر علامت دادن بگو اره.
منم گفتم بله.....
و یه اهنگ انگلیسی براشون زدم همزمان همراش می خوندم..... معلم کیف کرده بود.....
وقتی اهنگم تمام شد معلم اومد سمت من و گفت :تو واقعا گلوله ی استعدادی دختر..... سومان حق داره ابنجوری دیوونت بشه..... همه چشاشون چارتاشد....
معلم :منظورم صدا بود منحرفا.. .
کل کلاس رفت رو هوا... همه غش گرده بودیم.... خودم داشتم می پوکیدم ولی کنترل کردم مودم رو رفتم نشستم.... کلاس بلاخره تمام شد.... رفتیم تا سوار اتوبوس بشیم که ته یون اومد و مانعمون شد و به راننده ی اتوبوس گفت که بره. ........
من :یااااا.... ته یون؟؟؟؟؟
ته یون:باید بیاین خوابگاه پیش ما...
ها
نا :ولی ما خونه داریم..
ته یون :نمیشه فروشینش و بیاین خوابگاه پیش ما ؟
جنیفر: چرا میشه......
ته یون :عالیه.....
من :ما میریم وسایلمونو جمع کنیم تا بیاریمشون خوابگاه...
ته یون :باشه پس..... انیوووووووو
ما :انیووووو
ملودی :بریم وسیله هارو جمع کنیم.....
همه رفتیم به خونمون خرت و پرت هامونو جمع و جور کردیم و به خوابگاه منتقل شدیم.... برای اینگه هم اتاقی ها معلوم بشن باید قرعه کشی میشد..... هانا و جنیفر با هم افتادن ولی من با ته یون...
ته یون :جیغغغغغغغغغغغ هم اتاقی شدیم...
من :جججییبغغغغغغغغغغ خیلی خوبه....
ته یون :خیللیییی... حالا بریم وسیله هامونو بچینیم....
۱۷.۸k
۲۴ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.