خداوند توانای دانا، کائنات را بهنجار آفریده و هستی ، از
خداوند توانای دانا، کائنات را بهنجار آفریده و هستی ، از او پیدایی یافته است : آسمانها پا برجای و هر یک برجای خویش استوار؛ و زمین نیز استوار است و بر آن ، کوهها ایستاده و دشتها، خفته و اقیانوسها، موج انگیز و چشمه ها و رودها، روان و گیاهان ، بارور و آفتاب ، در سپیده آفرینش گرما بخش و روز فروز و با پرتو حیاتبخش خویش ، بی شتاب در پویش و ماه ، در تابش شباهنگام ، فریبا و در حرکت آرام خود بر سینه تیره شب ، چون خیزش مروارید است بر مخمل سیاه ....
در این میان ، جای آدمی خالی است و خداوند اراده فرموده است تا (آدم ) را از عدم بیافریند و هستی را با او معنا بخشد و جمال آسمانی خود را در آیینه زمینی چهره او بنگرد و او را جانشین خویش کند زیرا از آن پیش ، امانت (خلافت خود) را بر آسمانها و زمین و کوهساران ، عرضه فرموده بود و آنان از پذیرش آن ، سر باز زده بودند و اینک اراده فرموده است تا این امانت را بر دوش (آدم ) نهد.
پس ، به فرشتگان - همه - فرمود:
- برآنم تا از خاک ، بشری برآورم ، و آنگاه از روح خویش در او بردمم ؛ پس چون او را به اعتدال آفریدم و از روح خود در او دمیدم ، همه بر او سجده برید.
فرشتگان ، نخست عرضه داشتند:
-- پروردگارا! با دانشی که به ما عطا فرموده ای ، آگاهی داریم که کسی را خلق خواهی کرد در زمین تباهی خواهد افکند و خونها خواهد ریخت ؛ و حال آنکه ما تسبیحگوی و تقدیس کننده تو هستیم .
خداوند فرمود:
-- من چیزی می دانم که شما نمی دانید.
فرشتگان ، به احترام و شگفتی در تکوین آدم می نگریستند.
آسمان ، در حیرت ایستاده بود.
به اراده الهی ، اندک اندک ، گل آدم شکل گرفت و اندام ، به گونه ای موزون ، فراهم شد. سپس از گل بازمانده از دنده زیرین آدم ، همسر او حوا نیز فراهم آمد.
این دو اندام ، در کنار یکدیگر همچنان کالبدهایی بی روح بودند. راستای قامت آدم ، اندکی از حوا بلندتر، و فراخنای سینه اش ، کمی گسترده تر بود و عضلاتش محکمتر و در کمال موزونی ، ستبرتر؛ با ابروانی پر پشت و بینی کشیده و چشمانی درشت .(
حوا، با لطافت اشک و گل ، زنی کامل و با گیسوانی کشیده ، و اندامی موزون ، چون آدم ، اما هزار بار لطیف تر و ظریف تر.
سرانجام ، آن لحظه الوهی بزرگ در رسید و خداوند، از روح ربوبی خویش ، در آدم و حوا دمید.
آن دو که تا لحظه ای پیش ، دو تندیس همگون اما بی روح و ساکن بودند، اینک پلکهایشان به هم می خورد و سینه هایشان هوا را به درون خویش می کشید و اندامهایشان به حرکت در می آید و قلبهایشان به تپش می افتاد.
و اکنون در سینه هر دو، دلی می تپد که در آدم ، انگار معجونی است از خمیره مهر و عشق و از پولاد و آب ، با غمها و شادی هایی بزرگتر و ناپیداتر و در حوا، گویی ، نخست از اشک و شادی است و آنگاه از عفت و عاطفه و نیز از عشق و مهر مادری ...
فتبارک الله احسن الخالقین .
پس آنگاه خداوند، دانش تمام اسماء را در حیطه کاینات ، به آدم آموخت و سپس از فرشتگان خواست تا اگر می توانند، او را از این اسماء با خبر سازند.
فرشتگان ، فرومانده و مبهوت ، شرمسارانه پاسخ دادند:
-- پروردگارا، منزه باد نام تو، ما هیچ دانشی جز آنچه خود به ما آموخته ای نداریم ، همانا دانا و فرزانه تویی .
پروردگار، به آدم اشارت فرمود تا آنان را خبر دهد. آدم ، بی درنگ فرشتگان را از آنچه خداوند امر فرموده بود، آگاه کرد. و خداوند به فرشتگان فرمود:
-- آیا به شما نگفتم که من پنهان آسمانها و زمین را و هر چه را آشکار و یا نهان می دارید، می دانم ؟ اینک ، همه بر آدم سجده برید.
به فرمان خداوند، یکباره ، همه فرشتگان الهی ، در سراسر آسمانها و همه جا، در برابر آدم به سجده در آمدند.
در این میان ، شیطان که از آتش آفریده شده بود و جن بود و از فرشتگان نبود -- هر چند با عبادتهای بسیار خود را به مقام فرشتگان رسانده بود -- ناگهان از سر غرور و خودبینی و کبر، از بندگی خداوند و اطاعت فرمان او سر پیچید و بی راه شد. او به خویش نگریست و خود را فراتر دید و سر خم نکرد. سجده نبرد و ایستاد و از ناسپاسان شد. خداوند به او فرمود:
-- با وجود فرمان من ، چه چیز تو را از سجده برآدم بازداشت ؟
-- من از او بهتر و بر ترم ؛ تو مرا از آتش و او را از خاک آفریده ای .
پروردگار فرمود:
-- از این جایگاه و مقام آسمانی فرو شو. اینجا جای آن نیست که خود را بزرگ ببینی . بیرون رو که از زمره فرومایگانی .
شیطان که خود را در آتش قهر الهی یافت و دانست که دیگر راه نجاتی ندارد، به مهر و راءفت پروردگار پناه برد و از خداوند خواست که او را تا روز باز پسین مهلت دهد و وانهد.
خداوند فرمود:
-- به تو مهلت داده شد.
چون شیطان دانست که تا روز باز پسین مهلت یافته است و تا آن روز در امان خواهد بود، بار دیگر گستاخی آغاز کرد و با بی شرمی به خداوند گفت :
در این میان ، جای آدمی خالی است و خداوند اراده فرموده است تا (آدم ) را از عدم بیافریند و هستی را با او معنا بخشد و جمال آسمانی خود را در آیینه زمینی چهره او بنگرد و او را جانشین خویش کند زیرا از آن پیش ، امانت (خلافت خود) را بر آسمانها و زمین و کوهساران ، عرضه فرموده بود و آنان از پذیرش آن ، سر باز زده بودند و اینک اراده فرموده است تا این امانت را بر دوش (آدم ) نهد.
پس ، به فرشتگان - همه - فرمود:
- برآنم تا از خاک ، بشری برآورم ، و آنگاه از روح خویش در او بردمم ؛ پس چون او را به اعتدال آفریدم و از روح خود در او دمیدم ، همه بر او سجده برید.
فرشتگان ، نخست عرضه داشتند:
-- پروردگارا! با دانشی که به ما عطا فرموده ای ، آگاهی داریم که کسی را خلق خواهی کرد در زمین تباهی خواهد افکند و خونها خواهد ریخت ؛ و حال آنکه ما تسبیحگوی و تقدیس کننده تو هستیم .
خداوند فرمود:
-- من چیزی می دانم که شما نمی دانید.
فرشتگان ، به احترام و شگفتی در تکوین آدم می نگریستند.
آسمان ، در حیرت ایستاده بود.
به اراده الهی ، اندک اندک ، گل آدم شکل گرفت و اندام ، به گونه ای موزون ، فراهم شد. سپس از گل بازمانده از دنده زیرین آدم ، همسر او حوا نیز فراهم آمد.
این دو اندام ، در کنار یکدیگر همچنان کالبدهایی بی روح بودند. راستای قامت آدم ، اندکی از حوا بلندتر، و فراخنای سینه اش ، کمی گسترده تر بود و عضلاتش محکمتر و در کمال موزونی ، ستبرتر؛ با ابروانی پر پشت و بینی کشیده و چشمانی درشت .(
حوا، با لطافت اشک و گل ، زنی کامل و با گیسوانی کشیده ، و اندامی موزون ، چون آدم ، اما هزار بار لطیف تر و ظریف تر.
سرانجام ، آن لحظه الوهی بزرگ در رسید و خداوند، از روح ربوبی خویش ، در آدم و حوا دمید.
آن دو که تا لحظه ای پیش ، دو تندیس همگون اما بی روح و ساکن بودند، اینک پلکهایشان به هم می خورد و سینه هایشان هوا را به درون خویش می کشید و اندامهایشان به حرکت در می آید و قلبهایشان به تپش می افتاد.
و اکنون در سینه هر دو، دلی می تپد که در آدم ، انگار معجونی است از خمیره مهر و عشق و از پولاد و آب ، با غمها و شادی هایی بزرگتر و ناپیداتر و در حوا، گویی ، نخست از اشک و شادی است و آنگاه از عفت و عاطفه و نیز از عشق و مهر مادری ...
فتبارک الله احسن الخالقین .
پس آنگاه خداوند، دانش تمام اسماء را در حیطه کاینات ، به آدم آموخت و سپس از فرشتگان خواست تا اگر می توانند، او را از این اسماء با خبر سازند.
فرشتگان ، فرومانده و مبهوت ، شرمسارانه پاسخ دادند:
-- پروردگارا، منزه باد نام تو، ما هیچ دانشی جز آنچه خود به ما آموخته ای نداریم ، همانا دانا و فرزانه تویی .
پروردگار، به آدم اشارت فرمود تا آنان را خبر دهد. آدم ، بی درنگ فرشتگان را از آنچه خداوند امر فرموده بود، آگاه کرد. و خداوند به فرشتگان فرمود:
-- آیا به شما نگفتم که من پنهان آسمانها و زمین را و هر چه را آشکار و یا نهان می دارید، می دانم ؟ اینک ، همه بر آدم سجده برید.
به فرمان خداوند، یکباره ، همه فرشتگان الهی ، در سراسر آسمانها و همه جا، در برابر آدم به سجده در آمدند.
در این میان ، شیطان که از آتش آفریده شده بود و جن بود و از فرشتگان نبود -- هر چند با عبادتهای بسیار خود را به مقام فرشتگان رسانده بود -- ناگهان از سر غرور و خودبینی و کبر، از بندگی خداوند و اطاعت فرمان او سر پیچید و بی راه شد. او به خویش نگریست و خود را فراتر دید و سر خم نکرد. سجده نبرد و ایستاد و از ناسپاسان شد. خداوند به او فرمود:
-- با وجود فرمان من ، چه چیز تو را از سجده برآدم بازداشت ؟
-- من از او بهتر و بر ترم ؛ تو مرا از آتش و او را از خاک آفریده ای .
پروردگار فرمود:
-- از این جایگاه و مقام آسمانی فرو شو. اینجا جای آن نیست که خود را بزرگ ببینی . بیرون رو که از زمره فرومایگانی .
شیطان که خود را در آتش قهر الهی یافت و دانست که دیگر راه نجاتی ندارد، به مهر و راءفت پروردگار پناه برد و از خداوند خواست که او را تا روز باز پسین مهلت دهد و وانهد.
خداوند فرمود:
-- به تو مهلت داده شد.
چون شیطان دانست که تا روز باز پسین مهلت یافته است و تا آن روز در امان خواهد بود، بار دیگر گستاخی آغاز کرد و با بی شرمی به خداوند گفت :
۴۰.۸k
۱۷ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.