گوجو دو تا بچه داره پارت: ۹
لینیا : شتتتت اون مگه قرار بود ساعت۱۲ بیاد خونه؟! پس مگومی اونجا چه گوهی میخوره__
تانیزاکی: باید هر چه سریع تر بریم خونه
گتو : بزارید منم باهاتون بیام خطرناکه خیلی جاده تاریکه بلاخره شبه
تانیزاکی: نه اصلا!
ماهیتو: بزار دستم به مگومی برسه .. پارش میکنم
ماهیتو: حرص نخور چروک تر میشی
جوگو: راست میگه
اندر خانه گوجو ****
گوجو: * عصبانی *
مگومی: * برای ماهیتو داره نقشه اعدام رو میکشه *
گوجو: من همینطوری اینجا نمیشینم!! تو اینجا بمون شاید برگردن خونه ، من چه بدونم میرم دنبالشون! اگه حتی کوچیک ترین اسیبی هم ببینن مقصرش رو با همین دستای خودم میکشم!
مگومی: باشه گوجو سنسه
* گوجو با عجله رفت بیرون و چتر بر نداشت ، بلاخره اون بی نهایت داشت و بارون بهش نمیخورد *
* تانیزاکی و لینیا*
لینیا: واقعا سرده تانیزاکی ..
تانیزاکی خواهرش رو محکم بغل کرد و گفت: میدونم .. اسنپ اصلا نیست * خب بچه جون ساعت ۱ شبه 🗿*
لینیا: اگه بابا بفهمه خیلی عصبانی میشه
گتو لبخندی زد و کتش روی شونه بچه ها گذاشت و گفت: نمیفهمه، در ضمن تانیزاکی نمیزارم بچه های بهترین دوستم اینطوری از سرما بلرزن
تانیزاکی: باکااا نباید اینجا میومدی اگه بابام بفهمه چی
ماهیتو: مثلا اون مگومی چیکار کنه ؟!
لینیا: تو چرا خودتو نخود هر اش میکنی؟!
ماهیتو: 💢 دلم میخواد
لینیا: به دلت بگو نخواد
ماهیتو: برادرت رو میکنم***
لینیا: این الان چه گوهی خورد؟!
هانامی: راست میگه ماهیتو ببند گاله رو
جوگو: گاله اون با نخ سوزن هم بسته نمیشه
یوجی: * جیغ بنفش* بچه ها رو دزدیدنننننننن
تانیزاکی: بدبخت شدیممممم
* لینیا گریه میکنه *
گتو : بچه ها شما سریع برید پیش یوجی ما هم میریم
لینیا تانیزاکی: هاییی جانههه
یوجی محکم بچه ها رو بغل کرد و گفت: چقدر ترسیدمممم خوبین؟ اینجا چیکار میکنید؟
یوجی: الو گوجو سنسه؟ بچه ها رو__
گوجو: دیدم ..* عصبانی * مگه دفعه قبل بهتون نگفتم دیگه نرید__
تانیزاکی خیلی سردش بود و مشخص بود تب داشت یهو غش کرد ، گوجو سریع گرفتش و گفت: هی .. پسر جون بلند شو .. اخی لپات گل انداخته
لینیا: بابا .. تانیزاکی چش شده...
گوجو لبخندی زد و موهای لینیا رو بهم زد و گفت: حال داداشی خوبه .. نگران نباش
مگومی: بچه هااااااااااااااااااا
لینیا: عمو مگومیییی ، گوشت شکست شرمنده
مگومی: فدا سرتون * بغل کردن لینیا *
مگومی: تانیزاکی خوابیده؟
گوجو: برو ماشین رو بیار باید بریم خونه
تانیزاکی: باید هر چه سریع تر بریم خونه
گتو : بزارید منم باهاتون بیام خطرناکه خیلی جاده تاریکه بلاخره شبه
تانیزاکی: نه اصلا!
ماهیتو: بزار دستم به مگومی برسه .. پارش میکنم
ماهیتو: حرص نخور چروک تر میشی
جوگو: راست میگه
اندر خانه گوجو ****
گوجو: * عصبانی *
مگومی: * برای ماهیتو داره نقشه اعدام رو میکشه *
گوجو: من همینطوری اینجا نمیشینم!! تو اینجا بمون شاید برگردن خونه ، من چه بدونم میرم دنبالشون! اگه حتی کوچیک ترین اسیبی هم ببینن مقصرش رو با همین دستای خودم میکشم!
مگومی: باشه گوجو سنسه
* گوجو با عجله رفت بیرون و چتر بر نداشت ، بلاخره اون بی نهایت داشت و بارون بهش نمیخورد *
* تانیزاکی و لینیا*
لینیا: واقعا سرده تانیزاکی ..
تانیزاکی خواهرش رو محکم بغل کرد و گفت: میدونم .. اسنپ اصلا نیست * خب بچه جون ساعت ۱ شبه 🗿*
لینیا: اگه بابا بفهمه خیلی عصبانی میشه
گتو لبخندی زد و کتش روی شونه بچه ها گذاشت و گفت: نمیفهمه، در ضمن تانیزاکی نمیزارم بچه های بهترین دوستم اینطوری از سرما بلرزن
تانیزاکی: باکااا نباید اینجا میومدی اگه بابام بفهمه چی
ماهیتو: مثلا اون مگومی چیکار کنه ؟!
لینیا: تو چرا خودتو نخود هر اش میکنی؟!
ماهیتو: 💢 دلم میخواد
لینیا: به دلت بگو نخواد
ماهیتو: برادرت رو میکنم***
لینیا: این الان چه گوهی خورد؟!
هانامی: راست میگه ماهیتو ببند گاله رو
جوگو: گاله اون با نخ سوزن هم بسته نمیشه
یوجی: * جیغ بنفش* بچه ها رو دزدیدنننننننن
تانیزاکی: بدبخت شدیممممم
* لینیا گریه میکنه *
گتو : بچه ها شما سریع برید پیش یوجی ما هم میریم
لینیا تانیزاکی: هاییی جانههه
یوجی محکم بچه ها رو بغل کرد و گفت: چقدر ترسیدمممم خوبین؟ اینجا چیکار میکنید؟
یوجی: الو گوجو سنسه؟ بچه ها رو__
گوجو: دیدم ..* عصبانی * مگه دفعه قبل بهتون نگفتم دیگه نرید__
تانیزاکی خیلی سردش بود و مشخص بود تب داشت یهو غش کرد ، گوجو سریع گرفتش و گفت: هی .. پسر جون بلند شو .. اخی لپات گل انداخته
لینیا: بابا .. تانیزاکی چش شده...
گوجو لبخندی زد و موهای لینیا رو بهم زد و گفت: حال داداشی خوبه .. نگران نباش
مگومی: بچه هااااااااااااااااااا
لینیا: عمو مگومیییی ، گوشت شکست شرمنده
مگومی: فدا سرتون * بغل کردن لینیا *
مگومی: تانیزاکی خوابیده؟
گوجو: برو ماشین رو بیار باید بریم خونه
۴.۵k
۰۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.