پارت۲۰فیک:جرقه عشق
از پله ها اومدم پایین،خیلی همه جا زیبا بود
رفتم سمت آشپزخونه
آجوماوخدمتکارا مشغول کار بودن،در آشپزخونه رو زدم وهمه برگشتن سمتم وبعدگفتم
_لطفا کاری از دستم برمیاد بهم بگین
آجوما برگشت سمتم وگف
/نه دخترم تو برو یه چرخی تو حیاط بزن تا حالت جابیاد
_مطمئنیدکه کمک نمیخاید؟
/نه دخترم برو
_چشم
از آشپزخونه اومدم بیرون ورفتم سمت حیاط
خیلی زیبا بودیه استخر بزرگی هم وسط حیاط بود
نگاهمو چرخوندم دورتادور بادیگارد بودفرار غیرممکن بودپس
رفتم سمت استخر،پرآب بود
ازبچگی ازآب میترسیدم،پس کناراستخرنشستم وپاهامو انداختم توآب وتوآب تکونشون دادم،آبش خیلی خنک بود
ویوکوک
از خواب بیدارشدم ،سرم یکم درد میکردیه مسکن خوردم وبعد بلند شدم کتمو بپوشم که نگام از پنجره افتادبیرون
چی؟اون اته؟بیرون چیکارمیکنه؟
کتمو انداختم روشونم واز اتاق اومدم بیرون
ازپله ها پایین اومدم آجوما تا منودید زود اومد سمتم
/سلام ارباب بیدارشدین؟
+آجوما کی به ات اجازه داده بیرون بره؟
/خ..خوب ارباب من اجازه دادم
+چرا اونوقت؟
/خوب ارباب،گفتم بزار یکم حالش عوض بشه
+از این به بعد بدون اجازه من کاری نمیکنید،فهمیدی آجوما؟
/چشم ارباب
+خوبه میتونی بری
/بله
رفتم حیاط وآروم رفتم سمت استخروپشت ات وایسادم وگفتم
+خوش میگذره؟
چون از اومدنم خبرنداش تا اینو گفتم یهو هل کرد وافتاد تو استخروشروع کرد به دست وپا زدن
+خخخخخخخخخخ یعنی میخای بگی که شنا بلد نیستی؟
_کمککککککک
اول فک میکردم الکی اونطوری میکنه ولی بعد فهمیدم که واقعا بلد نیس،پس زود خودمو انداختم تو آب وسریع گرفتمش وآوردمش بیرون وکنار استخر گذاشتمش
+حالت خوبه؟
_آ....ره...خوب..م
لباسش چون خیس شده بود چسبیده بود تنش وبرجستگی های بدنش زده بود بیرون وبدجور تحریکم میکرد
زود براید استایل بغلش کردم ورفتم داخل
همش سوالی نگام میکرد وهمه چشاشو باز کرده بود
ولی توجهی بهش نمیکردم وهمین طوری از پله هابردمش بالا وبا پادر اتاقو باز کردم وگذاشتمش رو تخت وبعد درو بستم.....
.
.
.
.بچه ها واقعا حمایت کمه
لطفا اگه دوس دارین این فیک ادامه پیداکنه لطفا لایک کنید
تامنم انرژی بگیرم برا ادامه دادنش
لطفا لایک یادتون نره🙏🙏
رفتم سمت آشپزخونه
آجوماوخدمتکارا مشغول کار بودن،در آشپزخونه رو زدم وهمه برگشتن سمتم وبعدگفتم
_لطفا کاری از دستم برمیاد بهم بگین
آجوما برگشت سمتم وگف
/نه دخترم تو برو یه چرخی تو حیاط بزن تا حالت جابیاد
_مطمئنیدکه کمک نمیخاید؟
/نه دخترم برو
_چشم
از آشپزخونه اومدم بیرون ورفتم سمت حیاط
خیلی زیبا بودیه استخر بزرگی هم وسط حیاط بود
نگاهمو چرخوندم دورتادور بادیگارد بودفرار غیرممکن بودپس
رفتم سمت استخر،پرآب بود
ازبچگی ازآب میترسیدم،پس کناراستخرنشستم وپاهامو انداختم توآب وتوآب تکونشون دادم،آبش خیلی خنک بود
ویوکوک
از خواب بیدارشدم ،سرم یکم درد میکردیه مسکن خوردم وبعد بلند شدم کتمو بپوشم که نگام از پنجره افتادبیرون
چی؟اون اته؟بیرون چیکارمیکنه؟
کتمو انداختم روشونم واز اتاق اومدم بیرون
ازپله ها پایین اومدم آجوما تا منودید زود اومد سمتم
/سلام ارباب بیدارشدین؟
+آجوما کی به ات اجازه داده بیرون بره؟
/خ..خوب ارباب من اجازه دادم
+چرا اونوقت؟
/خوب ارباب،گفتم بزار یکم حالش عوض بشه
+از این به بعد بدون اجازه من کاری نمیکنید،فهمیدی آجوما؟
/چشم ارباب
+خوبه میتونی بری
/بله
رفتم حیاط وآروم رفتم سمت استخروپشت ات وایسادم وگفتم
+خوش میگذره؟
چون از اومدنم خبرنداش تا اینو گفتم یهو هل کرد وافتاد تو استخروشروع کرد به دست وپا زدن
+خخخخخخخخخخ یعنی میخای بگی که شنا بلد نیستی؟
_کمککککککک
اول فک میکردم الکی اونطوری میکنه ولی بعد فهمیدم که واقعا بلد نیس،پس زود خودمو انداختم تو آب وسریع گرفتمش وآوردمش بیرون وکنار استخر گذاشتمش
+حالت خوبه؟
_آ....ره...خوب..م
لباسش چون خیس شده بود چسبیده بود تنش وبرجستگی های بدنش زده بود بیرون وبدجور تحریکم میکرد
زود براید استایل بغلش کردم ورفتم داخل
همش سوالی نگام میکرد وهمه چشاشو باز کرده بود
ولی توجهی بهش نمیکردم وهمین طوری از پله هابردمش بالا وبا پادر اتاقو باز کردم وگذاشتمش رو تخت وبعد درو بستم.....
.
.
.
.بچه ها واقعا حمایت کمه
لطفا اگه دوس دارین این فیک ادامه پیداکنه لطفا لایک کنید
تامنم انرژی بگیرم برا ادامه دادنش
لطفا لایک یادتون نره🙏🙏
۲.۶k
۱۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.