رمان ازدواج اجباری پارت 27
تهیونگ_ خجالت نمیکشی بممیگی دادش میدونی چه بالا های. سرم اومد از تو میدونی تو همه زندگمو نابود کردی
جونگکوک_ هیچ حرفی برا گفتن نداشتم فقط سرمو پایین گذاشتم
تهیونگ_ با گریه امروز مادرم مردد اونم بخاطر مین چو که تو ازمون گرفتیش
جونگکوک_ تعجب کردم مامانت مردددد
تهیونگ_ ارههه اونم خودکشی بود اونم تخصیر تو بود اون بدون تا اخر عمرم ترو نمیبخشم میخام بهت بگم که خودتو برا انتقامم اماده کن
جونگکوک_ با این حرف هاش دلم درد گرفت احساس گناه داشتم دیگ ندوستم تحمل کنم رفتم سوار ماشین شدم خودمو به جنگلی که مین چو مرد رفتم جای که مرد استادم و تفنگمو در اوردم به سرم شلیک کردم
جونگکوک_ هیچ حرفی برا گفتن نداشتم فقط سرمو پایین گذاشتم
تهیونگ_ با گریه امروز مادرم مردد اونم بخاطر مین چو که تو ازمون گرفتیش
جونگکوک_ تعجب کردم مامانت مردددد
تهیونگ_ ارههه اونم خودکشی بود اونم تخصیر تو بود اون بدون تا اخر عمرم ترو نمیبخشم میخام بهت بگم که خودتو برا انتقامم اماده کن
جونگکوک_ با این حرف هاش دلم درد گرفت احساس گناه داشتم دیگ ندوستم تحمل کنم رفتم سوار ماشین شدم خودمو به جنگلی که مین چو مرد رفتم جای که مرد استادم و تفنگمو در اوردم به سرم شلیک کردم
۳.۴k
۲۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.