Fake jimin 🦋💜
ForcedLove 🦋💜p13💜
سوار ماشین شدم و شیشه رو دادم پایین وا داشتیم رد میشدیم از خونمون که تو دلم گفتم یعنی تموم شد بچگیام؟! یعنی تموم شد بابا صدا زدنام؟! یعنی دیگه صدای بابام رو نمیشنوم وقتی میخندیدو منو صدا میزد؟!دیگه خاطراتمو نمیتونستم مرور کنم؟! دیگه بوی مامان و بابامو نمیتونستم حس کنم؟! دیگه نمیتونستم تو لباسای رنگارشون ببینمشون؟! صدای خنده هاشونو بشنوم تو همین فکرا بودم که اشکمم میومد و بادی به صورتم میخورد حس میکردم که مامان و بابام خوشحالن که با کسی دوسم داره دارم ازدواج میکنم که یهو به اسمون نگاه کردم تصویر خندشون رو اسمون برام حاضر شد با خندشون یه لبخند زدم و چشامو بستم و خوابیدم....
ویو جیمین:
الان ات واقعا نیلز داشت که ببرمش سر خاک پدرو مادرش تا یکم اونجا گریه کنه و اروم بشه بعد از یه ساعت رسیدیدم اتو از خواب بلند کردم کمکش کردم بلند بشه بعد دسته گلم خریدم و رفتیم سر خاکشون بالاخره ات باید یه کم اروم میشد کلی گریه کرد باهاشون دردو دل کرد با چیزایی که میگفت قلبم آتیش میگرفت و گریه میکردم
بعد از چند مین ات و بلند کردمو تصمیم گرفتم ببرمش خونه سمت جنگلم تا یه هفته اونجا بمونه و اروم بشه بعدش کارای مراسممونو میکنیم به پدرمم زنگ زدم و همه چیو گفتم پدرمم گفت الان ات فقط تورو داره پس حسابی مراقبش باش، عروسیتونو هفته بعد براتون میگیرم فقط بزار ات یه کم اروم بشه بعدش منم قبول کردم با هم رفتیم ویلا تا یه هفته اونجا بمونیم..
فلش بک به بعد یه هفته.....
خداییش سر دو این دو پارت خیلی گریه کردم 😭❤️🩹
بقیه شو فردا میزارم دستم درد گرفت....
سوار ماشین شدم و شیشه رو دادم پایین وا داشتیم رد میشدیم از خونمون که تو دلم گفتم یعنی تموم شد بچگیام؟! یعنی تموم شد بابا صدا زدنام؟! یعنی دیگه صدای بابام رو نمیشنوم وقتی میخندیدو منو صدا میزد؟!دیگه خاطراتمو نمیتونستم مرور کنم؟! دیگه بوی مامان و بابامو نمیتونستم حس کنم؟! دیگه نمیتونستم تو لباسای رنگارشون ببینمشون؟! صدای خنده هاشونو بشنوم تو همین فکرا بودم که اشکمم میومد و بادی به صورتم میخورد حس میکردم که مامان و بابام خوشحالن که با کسی دوسم داره دارم ازدواج میکنم که یهو به اسمون نگاه کردم تصویر خندشون رو اسمون برام حاضر شد با خندشون یه لبخند زدم و چشامو بستم و خوابیدم....
ویو جیمین:
الان ات واقعا نیلز داشت که ببرمش سر خاک پدرو مادرش تا یکم اونجا گریه کنه و اروم بشه بعد از یه ساعت رسیدیدم اتو از خواب بلند کردم کمکش کردم بلند بشه بعد دسته گلم خریدم و رفتیم سر خاکشون بالاخره ات باید یه کم اروم میشد کلی گریه کرد باهاشون دردو دل کرد با چیزایی که میگفت قلبم آتیش میگرفت و گریه میکردم
بعد از چند مین ات و بلند کردمو تصمیم گرفتم ببرمش خونه سمت جنگلم تا یه هفته اونجا بمونه و اروم بشه بعدش کارای مراسممونو میکنیم به پدرمم زنگ زدم و همه چیو گفتم پدرمم گفت الان ات فقط تورو داره پس حسابی مراقبش باش، عروسیتونو هفته بعد براتون میگیرم فقط بزار ات یه کم اروم بشه بعدش منم قبول کردم با هم رفتیم ویلا تا یه هفته اونجا بمونیم..
فلش بک به بعد یه هفته.....
خداییش سر دو این دو پارت خیلی گریه کردم 😭❤️🩹
بقیه شو فردا میزارم دستم درد گرفت....
۱۷.۰k
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.