جادوگر سفید و سیاه پارت ۷
____________
ویو ا/ت
وقتی چشمانم را باز کردم در یک اتاقی بیدار شدم کا یادم آمد چه اتفاقی افتاده است که در باز شد خیلی میترسیدم یعنی قرار است چه اتفاقی بیفتد آن مرد آمد
تهیونگ:بلاخره بیدار شدی
ا/ت:با من چه کار دارید
او حرفی نزد و بغلم کرد خیلی تعجب کردم
تهیونگ: تو باید مال من باشی امروز مراسم ازدواج داریم
ا/ت:چی ولی من
تهیونگ:برایم مهم نیست دوست داری با من ازدواج کنی یا نه ولی وقتی من چیزی را بخواهم باید انجام شود
با حرفی که او زد نمیدانم چرا بغضم گرفت چند دقیقه گذشت و ازهم جدا شدیم او پیشونیم را واسه چند لحظه ی کوتاه بو.سید
ا/ت:نمیتوانم در این مورد فکری بکنم؟
تهیونگ:خیر تو مال من هستی و خواهی بود..... حالا خوب استراحت کن ساعت ۷ مراسم داریم قرار است امشب رویایی ترین شب شود
ا/ت:ب..باشد*ناراحت*
تهیونگ:ناراحت نباش قول میدهم زندگی خوبی به تو بدهم
ا/ت*سرش را به نشانه ی تایید تکان میدهد و تهیونگ هم میرود*
زمانی که تهیونگ رفت نتوانستم جلوی بغضم را بگیرم و شروع کردم به آروم گریه کردن برای چه چیزی باید اینگونه ازدواج کنم امیدوارم مانند حرفش عمل کند که چشم هایم بعد مدتی بسته شد و به خواب رفتم
ویو تهیونگ
ا/ت را به اتاقم بردم و رو تختم گذاشتم تا چند دقیقه به او خیره شده بودم که تصمیم گرفتم همین امشب با او ازدواج کنم از اتاقم خارج شدم و وزیران را جمع کردم و گفتم برای امشب یک مراسم ازدواج تدارک بدهند قرار است با دختره ازدواج کنم قرار شد ساعت ۷ همه چیز اماده باشد وقتی وارد اتاق شدم دیدم ا/ت بیدار شده است
*مکالمه ها*
میتوانستم بفهمم برایش سخت است ولی مهم نیست من هرچه را بخواهم بدست میآورم
ویو ا/ت
وقتی چشمانم را باز کردم در یک اتاقی بیدار شدم کا یادم آمد چه اتفاقی افتاده است که در باز شد خیلی میترسیدم یعنی قرار است چه اتفاقی بیفتد آن مرد آمد
تهیونگ:بلاخره بیدار شدی
ا/ت:با من چه کار دارید
او حرفی نزد و بغلم کرد خیلی تعجب کردم
تهیونگ: تو باید مال من باشی امروز مراسم ازدواج داریم
ا/ت:چی ولی من
تهیونگ:برایم مهم نیست دوست داری با من ازدواج کنی یا نه ولی وقتی من چیزی را بخواهم باید انجام شود
با حرفی که او زد نمیدانم چرا بغضم گرفت چند دقیقه گذشت و ازهم جدا شدیم او پیشونیم را واسه چند لحظه ی کوتاه بو.سید
ا/ت:نمیتوانم در این مورد فکری بکنم؟
تهیونگ:خیر تو مال من هستی و خواهی بود..... حالا خوب استراحت کن ساعت ۷ مراسم داریم قرار است امشب رویایی ترین شب شود
ا/ت:ب..باشد*ناراحت*
تهیونگ:ناراحت نباش قول میدهم زندگی خوبی به تو بدهم
ا/ت*سرش را به نشانه ی تایید تکان میدهد و تهیونگ هم میرود*
زمانی که تهیونگ رفت نتوانستم جلوی بغضم را بگیرم و شروع کردم به آروم گریه کردن برای چه چیزی باید اینگونه ازدواج کنم امیدوارم مانند حرفش عمل کند که چشم هایم بعد مدتی بسته شد و به خواب رفتم
ویو تهیونگ
ا/ت را به اتاقم بردم و رو تختم گذاشتم تا چند دقیقه به او خیره شده بودم که تصمیم گرفتم همین امشب با او ازدواج کنم از اتاقم خارج شدم و وزیران را جمع کردم و گفتم برای امشب یک مراسم ازدواج تدارک بدهند قرار است با دختره ازدواج کنم قرار شد ساعت ۷ همه چیز اماده باشد وقتی وارد اتاق شدم دیدم ا/ت بیدار شده است
*مکالمه ها*
میتوانستم بفهمم برایش سخت است ولی مهم نیست من هرچه را بخواهم بدست میآورم
۵.۵k
۰۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.