🖤پادشاه من🖤 پارت ۵۲
جینا: بهم کمک میکنید برای امشب لباس انتخاب کنم🙂
یونا: اوکی 😊
ا.ت: مگه امشب چخبره 😐
لیری: مگه نمیدونی؟ امشب یه شب مهمه یه شب خیلی مهم😶
ا.ت: یونا شما چی دارید میگین قشنگ توضیح بدین😦
یونا: ببین امشب یعنی چندساعته دیگه کل مافیاهای کره که نصفشون با ما هستن و نصفشون هم علیه ما تو ویلا که نمیشه گفت عمارت که تو کوه های دئوگیوسان هست 🙂
ا.ت: خب بلیطم گرفتم یه ساعت دیگه میریم ژاپن😊
یونا: بخدا چک و لگدت میکنماااا گه اضافی نخور بیا🤬
ا.ت: اصن خودم هیچی بچه رو چیکارکنم هان؟ 🤨
یونا: بچتو که نمیخورن عین آدم میای میری 😠
ا.ت: اصن مافیاها رو ولش میدونی اونجا چقدر سرده یه لحظه سیستم گرمایشی نباشه از سرما منجمد میشی😟
یونا: ببند دهنتو کل مافیاهای کره دارن میرن قطعا فکر امنیتشون نیستم ما هم قرار نیست تورو بزاریم اونجا منجمد شی 😏
ا.ت: آخه به من چه مربوطه هاننن من مافیا هستم که بیام جشنتون اونم کجا تو دل کوه 🙁
یونا: پس آنیا اینجا چی میکنه باباش قدرتمند ترین مافیای جهانه 😌
ا.ت: یوناااااااااااا اون بابا هس آخه اصلا لیاقت اسم بابا رو داره نگاش کن روبروی ما وایساده با دخترا میلاسه ول کن تروقرآن ☹️
از زبان جیناااا :
من و لیری رفتیم بالا لباس انتخاب کنیم دیدم کیفمو برنداشتم رفتم پایین دیدم ا.ت و یونا پچ پچ میکنن فضولیم گل کرد وایسادم فالگوش دیدم داره درباره ی امشب صحبت میکنن یهو یونا گفت باباش قدرتمند ترین آدم جهانه دیدم دارن به کوک اشاره میکنن پشمام ریخته بود راستش من اصن عاشق اون مرتیکه نبودم فقط برای اینکه به کوک یعنی عشقم نزدیک بشم با اون مرتیکه رل زدم حالا یه نفر دیگه میخواد صاحبش بشه من این اجازه رو نمیدم ا.ت خانوم کارت تمومه .
از زبان ا.ت:
منو یونا داشتیم حرف میزدیم که جیمین اومد به یونا گفت میخوایم بریم من به یونا گفتم:
ا.ت : وایسا برم آنیا رو بیدار کنم و لباس خودمم عوض کنم😊
یونا: اوکی
رفتم لباسمو عوض کردم و آنیا رو دیدم خیلی خوابش میومد برای همین بقلش کردم یه ذره سنگین بود ولی خب تونستم رفتم بیرون دیدم کوک داره با یه دختر که تقریبا لخت بود داشت میرفت سمت ماشین منم نه اینکه از خدامه سوار ماشینش بشم رفتم دیدم خواهرم رفته حالا من موندم با چندتا قریبه یهو یه مرد اومد گفت:
مرد: سلام مثل اینکه جا موندین😄
ا.ت: آره متاسفانه😊
مرد: من رل جینا هستم ایشون با لیری رفتن فک کنم باهاشون آشنا شدید میتونین با من بیاین☺
ا.ت: اوکی ممنون🙂
مرد: بریم🙃( یادم رفت اسم رل جینا رو )
تو جاده بودیم که من بالا سرم یه عالمه هلکوپتر دیدم که گفتم:
ا.ت: چرا انقدر هلکوپتر اینجاس؟ 🙄
مرد: خب مافیاها با هلکوپتر رفتن😌
ا.ت: آهان 🙂
مرد: چقدر دخترت خوشگله باباش کیه حالا؟ 😁
ا.ت: خب..... 😥
یونا: اوکی 😊
ا.ت: مگه امشب چخبره 😐
لیری: مگه نمیدونی؟ امشب یه شب مهمه یه شب خیلی مهم😶
ا.ت: یونا شما چی دارید میگین قشنگ توضیح بدین😦
یونا: ببین امشب یعنی چندساعته دیگه کل مافیاهای کره که نصفشون با ما هستن و نصفشون هم علیه ما تو ویلا که نمیشه گفت عمارت که تو کوه های دئوگیوسان هست 🙂
ا.ت: خب بلیطم گرفتم یه ساعت دیگه میریم ژاپن😊
یونا: بخدا چک و لگدت میکنماااا گه اضافی نخور بیا🤬
ا.ت: اصن خودم هیچی بچه رو چیکارکنم هان؟ 🤨
یونا: بچتو که نمیخورن عین آدم میای میری 😠
ا.ت: اصن مافیاها رو ولش میدونی اونجا چقدر سرده یه لحظه سیستم گرمایشی نباشه از سرما منجمد میشی😟
یونا: ببند دهنتو کل مافیاهای کره دارن میرن قطعا فکر امنیتشون نیستم ما هم قرار نیست تورو بزاریم اونجا منجمد شی 😏
ا.ت: آخه به من چه مربوطه هاننن من مافیا هستم که بیام جشنتون اونم کجا تو دل کوه 🙁
یونا: پس آنیا اینجا چی میکنه باباش قدرتمند ترین مافیای جهانه 😌
ا.ت: یوناااااااااااا اون بابا هس آخه اصلا لیاقت اسم بابا رو داره نگاش کن روبروی ما وایساده با دخترا میلاسه ول کن تروقرآن ☹️
از زبان جیناااا :
من و لیری رفتیم بالا لباس انتخاب کنیم دیدم کیفمو برنداشتم رفتم پایین دیدم ا.ت و یونا پچ پچ میکنن فضولیم گل کرد وایسادم فالگوش دیدم داره درباره ی امشب صحبت میکنن یهو یونا گفت باباش قدرتمند ترین آدم جهانه دیدم دارن به کوک اشاره میکنن پشمام ریخته بود راستش من اصن عاشق اون مرتیکه نبودم فقط برای اینکه به کوک یعنی عشقم نزدیک بشم با اون مرتیکه رل زدم حالا یه نفر دیگه میخواد صاحبش بشه من این اجازه رو نمیدم ا.ت خانوم کارت تمومه .
از زبان ا.ت:
منو یونا داشتیم حرف میزدیم که جیمین اومد به یونا گفت میخوایم بریم من به یونا گفتم:
ا.ت : وایسا برم آنیا رو بیدار کنم و لباس خودمم عوض کنم😊
یونا: اوکی
رفتم لباسمو عوض کردم و آنیا رو دیدم خیلی خوابش میومد برای همین بقلش کردم یه ذره سنگین بود ولی خب تونستم رفتم بیرون دیدم کوک داره با یه دختر که تقریبا لخت بود داشت میرفت سمت ماشین منم نه اینکه از خدامه سوار ماشینش بشم رفتم دیدم خواهرم رفته حالا من موندم با چندتا قریبه یهو یه مرد اومد گفت:
مرد: سلام مثل اینکه جا موندین😄
ا.ت: آره متاسفانه😊
مرد: من رل جینا هستم ایشون با لیری رفتن فک کنم باهاشون آشنا شدید میتونین با من بیاین☺
ا.ت: اوکی ممنون🙂
مرد: بریم🙃( یادم رفت اسم رل جینا رو )
تو جاده بودیم که من بالا سرم یه عالمه هلکوپتر دیدم که گفتم:
ا.ت: چرا انقدر هلکوپتر اینجاس؟ 🙄
مرد: خب مافیاها با هلکوپتر رفتن😌
ا.ت: آهان 🙂
مرد: چقدر دخترت خوشگله باباش کیه حالا؟ 😁
ا.ت: خب..... 😥
۱۰.۸k
۰۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.