part ①③👩🦯🦭
با رسیدن به اتاقم به سمت کمد لباسیم رفتم و با دیدن بافتنی زرشکی مورد علاقه ام و شلوار پارچه ای مشکی همونا رو برداشتم و با لباس رو مخی که تا الان به تن داشتم عوض کردم... نفس راحتی کشیدم و با یاد آوری سوالی که از آجوما داشتم به طرف آشپزخونه رفتم
بورام « آمممم آجوما جونم
آجوما « جانم مادر
بورام « میگم یونگی منو اورد؟
آجوما « اره عزیزم...
بورام « هوممممم...
شب //
یونگی « کتم رو توی آینه اتاقم مرتب کردم و رفتم پایین! امشب قرار بود جیهوپ با مادر و پدربزرگ بورام بیان اینجا تا راجب اون قرارداد باهم صحبت کنیم... اما خبری از بورام نبود... با ورود جیهوپ و مادرش و جانگ بزرگ همه بلند شدیم و تعظیم کردیم
جیهوپ « چطوری پسر؟ بابت امروز هم ممنونم
یونگی « کاری نکردم... نمیشینی؟
جیهوپ « اه... چرا چرا
_جلسه ای تقریبا رسمی با بزرگترهای هردو خانواده اما بدون حضور بورام برگزار شد! مادرش بهش گفته بود جایی نره اما بورام ترجیح داد به دیدن وئول بره... بودن توی اون جلسه اصلا براش خوشایند نبود....
مادر یونگی « خب اگه موافق باشید که تاریخ خاستگاری و اینا رو مشخص کنیم
مادر بورام « عالیه... بچه ها هم با هم کنار میان و از همه لحاظ همو تکمیل میکنن
جیهوپ « معذرت میخوام اما جفتشون مخالفت این ازدواج ان و حتی اگه الان رابطه خوبی با هم داشته باشن بازم نمیتونن با هم کنار بیان و جفتشون اذیت میشن! یونگی رو نمیدونم اما بورام به این ازدواج راضی نیست
پدربزرگ بورام « جیهوپ از تو توقع نداشتم! این دوتا هنوز بچه ان! معلومه خیر و صلاح خودشون رو تشخیص نمیدن! من و پدر یونگی بهترین تصمیم رو برای جفتشون گرفتیم... این ازدواج چه موافق باشن چه مخالفت برگزار میشه!
یونگی « اما من یکی دیگه رو دوست دارم! با این وجود بازم صورت میگیره؟
پدر یونگی « چی؟ اون کیه؟
یونگی « ربکا! مدل شرکت
مادر یونگی « خدای من یونگی عاشق کی شدی تووو؟؟؟؟ اون دختر؟ میدونی چه ادمیه؟ خوبه خودتم میدونی توی زندگی مدل ها چه اتفاقاتی میفته
یونگی « اما اون تا همین الانم پام وایساده!
پدر یونگی « همین الان ازش جدا میشی! این ازدواج به نفعت نیست!
یونگی « ولی فکر کنم اونقدر بزرگ شده باشم که بتونم خیر و صلاحم رو تشخیص بدم پدر!
پدربزرگ یونگی « اگه میخواهی از شجرنامه این خانواده خط بخوری و از ارث محروم بشی با اون دختر ازدواج کن
یونگی « سکوت کردم و چیزی نگفتم! همیشه همین بود... با این جور چیزا ساکتم میکردن! کاری به ارث پدربزرگ نداشتم چون تا حالا روی پای خودم ایستادم اما مادرم دلش میشکست و من اینو نمیخواستم! آهی کشیدم و در سکوت به صحبت های چرندشون گوش کردم! جیهوپ هم عصبی با پاهاش ضرب گرفته بود... جفتمون رو با یه چیز ساکت کرده بودن!
بورام « آمممم آجوما جونم
آجوما « جانم مادر
بورام « میگم یونگی منو اورد؟
آجوما « اره عزیزم...
بورام « هوممممم...
شب //
یونگی « کتم رو توی آینه اتاقم مرتب کردم و رفتم پایین! امشب قرار بود جیهوپ با مادر و پدربزرگ بورام بیان اینجا تا راجب اون قرارداد باهم صحبت کنیم... اما خبری از بورام نبود... با ورود جیهوپ و مادرش و جانگ بزرگ همه بلند شدیم و تعظیم کردیم
جیهوپ « چطوری پسر؟ بابت امروز هم ممنونم
یونگی « کاری نکردم... نمیشینی؟
جیهوپ « اه... چرا چرا
_جلسه ای تقریبا رسمی با بزرگترهای هردو خانواده اما بدون حضور بورام برگزار شد! مادرش بهش گفته بود جایی نره اما بورام ترجیح داد به دیدن وئول بره... بودن توی اون جلسه اصلا براش خوشایند نبود....
مادر یونگی « خب اگه موافق باشید که تاریخ خاستگاری و اینا رو مشخص کنیم
مادر بورام « عالیه... بچه ها هم با هم کنار میان و از همه لحاظ همو تکمیل میکنن
جیهوپ « معذرت میخوام اما جفتشون مخالفت این ازدواج ان و حتی اگه الان رابطه خوبی با هم داشته باشن بازم نمیتونن با هم کنار بیان و جفتشون اذیت میشن! یونگی رو نمیدونم اما بورام به این ازدواج راضی نیست
پدربزرگ بورام « جیهوپ از تو توقع نداشتم! این دوتا هنوز بچه ان! معلومه خیر و صلاح خودشون رو تشخیص نمیدن! من و پدر یونگی بهترین تصمیم رو برای جفتشون گرفتیم... این ازدواج چه موافق باشن چه مخالفت برگزار میشه!
یونگی « اما من یکی دیگه رو دوست دارم! با این وجود بازم صورت میگیره؟
پدر یونگی « چی؟ اون کیه؟
یونگی « ربکا! مدل شرکت
مادر یونگی « خدای من یونگی عاشق کی شدی تووو؟؟؟؟ اون دختر؟ میدونی چه ادمیه؟ خوبه خودتم میدونی توی زندگی مدل ها چه اتفاقاتی میفته
یونگی « اما اون تا همین الانم پام وایساده!
پدر یونگی « همین الان ازش جدا میشی! این ازدواج به نفعت نیست!
یونگی « ولی فکر کنم اونقدر بزرگ شده باشم که بتونم خیر و صلاحم رو تشخیص بدم پدر!
پدربزرگ یونگی « اگه میخواهی از شجرنامه این خانواده خط بخوری و از ارث محروم بشی با اون دختر ازدواج کن
یونگی « سکوت کردم و چیزی نگفتم! همیشه همین بود... با این جور چیزا ساکتم میکردن! کاری به ارث پدربزرگ نداشتم چون تا حالا روی پای خودم ایستادم اما مادرم دلش میشکست و من اینو نمیخواستم! آهی کشیدم و در سکوت به صحبت های چرندشون گوش کردم! جیهوپ هم عصبی با پاهاش ضرب گرفته بود... جفتمون رو با یه چیز ساکت کرده بودن!
۱۸۳.۰k
۰۷ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.