دوست پسرم کوک ویا برادر ناتنی پارت.( ۷)

&ام ات
_بله _میدونی من یک خواندم دیگه
_خب به چپم
&نه منظورم این نبود
_پس چی بود
&راستش
_بگو چیه کمرت درد میگیره بگو ی چیز دیگه ای بابا
&من می ترسم
_دورغ( با خنده )
&دروغم کجا بود آخه
_ میشه ی سوال بپرسم
&آره ولی سخت نباشه
_مگه میخوام سوال ریاضی بپرسم ای خدا
&بگو
_تو من دوست داری نه
&نه
_مطمئنی
&آره خیلی( خونسرد گفت)

ویو کوک
تا بهم گفت دوسش دارم یا نه میخواستم بگم آره ولی خواستم آدم سردی باشم برای همین گفتم .
ویوی ات
معلوم بود داره دروغ میگه آخه یکم فکر کرد آدم به این دروغگو ندیده بودن
_پس دوسم نداری نه
&نه
_باشه ولی من داشتم بهت علاقه پیدا میکردم حالا اینطور شد دیگه باهات حرف نمیزنم و باهات کاری ندارم و از اینجا به بعد من و یک خواهر بد ببین
_چی تو به من علاقه داشتی من معذرت میخوام من واقعا دوست دارم
وبوی ات
داشتم نقش بازی می‌کردم که خودش آخر اعتراف کرد. خخخخخخخ
&چیه میخندی
_آخه داشتم نقش بازی می‌کردم و تو خودت اعتراف کردی

پارت ۸ ببنید و پارت هشت به شرطی میذارم که ۵ نفر لایک و کامت درباره سناریو م بگن