دنیای زیبای من پارت⁹
شب
دایون
رفتم حموم بعد 5 مین امدم بیرون لباسمو پوشیدم موهامو خشک کردم رفتم رو تخت کوک امد روم خیمه زد و لبامو مک میزد بعد از روم بلند شد رفت کنارم دراز کشید منم رفتم تو بغلش خوابیدم
صب
بلند شدم دیدم جیمین و هلیا تو بغل هم رو کاناپه خوابیدن هلیا از سرما یخ زده بود رفتم برای هردوشون پتو اوردم و کشیدم روشون رفتم داخل اشپزخونه و شروع کردم به درست کردن غذا گذاشتم تا غذا درست شه رفتم اب پرتغال گرفتم نسکافه درست کردم نودل هم درست کردم و رفتم به غذام سر زدم دیدم اماده شده ربختمش و میزو چیدم دیدم هلیا بیدار شده ولی جیمین پیشش نیست
هلیا:عه دایون تو بیداری
دایون:اره راستی جیمین شی کو
هلیا:جیمین رفت تو اتاق تو و کوک خوابید تو بغل کوک خوابش برد
دایون:اخی اشکال نداره بزار موچی ما بخوابه
هلیا:اره راستی اونی کمک نمیخوای با این حالت
دایون:نه بشین
کوک
بلند شدم دیدم جیمین پیشم خوابیده دلم واسش تنگ شده بود بغلش کردم و موهاشو بوس کردم که بیدار شد
جیمین:هیونگ بیداری
کوک:اره داش خوابالو بلند شو
جیمین:باش
جیمین رفت حموم منم رفتم پایین دیدم هلیاو دایون دارن از خنده غش میکنن هلیا از صندلی افتاد دایون هم سرش تو میز بود
کوک:وات مردید
همون لحظه جیمین هم امد دوتایی به کاراشون میخندیدیم
هلیا:اوا شما ها امدید اخ دایون*با خنده*
دایون:اه شکمم درد گرفت انقدر خندیدم خخخخ
کوک:چی شده
هلیا:داشتیم میرفتیم صبحونه بخوریم بعد صدای زنگ در امد دایون رفت باز کنه که دید یه پسرس مرده پاشو گذاشت لای در وقتی دایون درو بست دماغش لای در موند بعد دایون با دمپایی زد تو دماغ پسره دماغش در امد درو محکم بست که خورد تو دماغ پسر بیچاره
دایون*خنده*
هلیا*خنده*
حیمین*خنده*
کوک*خنده*
داشتیم غذا میخوردیم که.......
⊱ ────── {.⋅ ♫ ⋅.} ───── ⊰
خماری😅
ببخشید کم شد(:
ببخشید دیر گذاشتمش(؛
شرط برای پارت 10 :12 لایک 11 کامنت
دایون
رفتم حموم بعد 5 مین امدم بیرون لباسمو پوشیدم موهامو خشک کردم رفتم رو تخت کوک امد روم خیمه زد و لبامو مک میزد بعد از روم بلند شد رفت کنارم دراز کشید منم رفتم تو بغلش خوابیدم
صب
بلند شدم دیدم جیمین و هلیا تو بغل هم رو کاناپه خوابیدن هلیا از سرما یخ زده بود رفتم برای هردوشون پتو اوردم و کشیدم روشون رفتم داخل اشپزخونه و شروع کردم به درست کردن غذا گذاشتم تا غذا درست شه رفتم اب پرتغال گرفتم نسکافه درست کردم نودل هم درست کردم و رفتم به غذام سر زدم دیدم اماده شده ربختمش و میزو چیدم دیدم هلیا بیدار شده ولی جیمین پیشش نیست
هلیا:عه دایون تو بیداری
دایون:اره راستی جیمین شی کو
هلیا:جیمین رفت تو اتاق تو و کوک خوابید تو بغل کوک خوابش برد
دایون:اخی اشکال نداره بزار موچی ما بخوابه
هلیا:اره راستی اونی کمک نمیخوای با این حالت
دایون:نه بشین
کوک
بلند شدم دیدم جیمین پیشم خوابیده دلم واسش تنگ شده بود بغلش کردم و موهاشو بوس کردم که بیدار شد
جیمین:هیونگ بیداری
کوک:اره داش خوابالو بلند شو
جیمین:باش
جیمین رفت حموم منم رفتم پایین دیدم هلیاو دایون دارن از خنده غش میکنن هلیا از صندلی افتاد دایون هم سرش تو میز بود
کوک:وات مردید
همون لحظه جیمین هم امد دوتایی به کاراشون میخندیدیم
هلیا:اوا شما ها امدید اخ دایون*با خنده*
دایون:اه شکمم درد گرفت انقدر خندیدم خخخخ
کوک:چی شده
هلیا:داشتیم میرفتیم صبحونه بخوریم بعد صدای زنگ در امد دایون رفت باز کنه که دید یه پسرس مرده پاشو گذاشت لای در وقتی دایون درو بست دماغش لای در موند بعد دایون با دمپایی زد تو دماغ پسره دماغش در امد درو محکم بست که خورد تو دماغ پسر بیچاره
دایون*خنده*
هلیا*خنده*
حیمین*خنده*
کوک*خنده*
داشتیم غذا میخوردیم که.......
⊱ ────── {.⋅ ♫ ⋅.} ───── ⊰
خماری😅
ببخشید کم شد(:
ببخشید دیر گذاشتمش(؛
شرط برای پارت 10 :12 لایک 11 کامنت
۱۱.۶k
۰۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.