نفسی برای عشق چند پارتی پارت آخر
بعد کنسرت کنی صداش صاف کرد ...
اوه خدای من نامجون قشنگم با عشق نگاهش میکردم به دخترم نگاهی کردم که خوابیده بود ساکت بود ...
درست مثل پدرش ... بلندگو به دست گرفت ..« اوه خدای من این بهترین تولدمه البته بهترین هم بود میدونید فقط جای همسرم دخترم کمه ممنون برای حمایت ها دوستون دارم ...
دیگه طاقت نداشتم به حرف آمدم خودمو رو استیج به نمایش گذاشتم ...
کی گفته ما نیستم ... با صدای من نگاهش رو به من نگاهی به من دخترم کرد به سمتمون آمد ...
چیه شوکه شدی تولدتان مبارک باشه شوهر عزیزم ...
اوه سولی ممنون 💜
ولی چطوری بچه به دنیا آمد اوه خدای من ... نامجون دختر کوچولوی زیبایش رو گرفت تو بغلش از اون ور اعضا اشک شوق میرختن
...
درسته راستی این هدیه ی من ... دسته گلی زیبا از دستش در آورد به نامجون داد نامجون بویی از گل کشید درست بچشونم مثل خودشون بوی گل رزمیداد ...
ارمی ها اشک شوق میرختن با صدای بلند میگفتن عاشقتم عاشقتم مبارک باشه ...
نامجون همسرش به همراه دخترش بغل کرد لبخندی زد
نامجون الان ساعت دوازده میشه تولدت مبارک عشقم عاشقتم دیگه وقت ندارم ...
اوه خدای من نامجون قشنگم با عشق نگاهش میکردم به دخترم نگاهی کردم که خوابیده بود ساکت بود ...
درست مثل پدرش ... بلندگو به دست گرفت ..« اوه خدای من این بهترین تولدمه البته بهترین هم بود میدونید فقط جای همسرم دخترم کمه ممنون برای حمایت ها دوستون دارم ...
دیگه طاقت نداشتم به حرف آمدم خودمو رو استیج به نمایش گذاشتم ...
کی گفته ما نیستم ... با صدای من نگاهش رو به من نگاهی به من دخترم کرد به سمتمون آمد ...
چیه شوکه شدی تولدتان مبارک باشه شوهر عزیزم ...
اوه سولی ممنون 💜
ولی چطوری بچه به دنیا آمد اوه خدای من ... نامجون دختر کوچولوی زیبایش رو گرفت تو بغلش از اون ور اعضا اشک شوق میرختن
...
درسته راستی این هدیه ی من ... دسته گلی زیبا از دستش در آورد به نامجون داد نامجون بویی از گل کشید درست بچشونم مثل خودشون بوی گل رزمیداد ...
ارمی ها اشک شوق میرختن با صدای بلند میگفتن عاشقتم عاشقتم مبارک باشه ...
نامجون همسرش به همراه دخترش بغل کرد لبخندی زد
نامجون الان ساعت دوازده میشه تولدت مبارک عشقم عاشقتم دیگه وقت ندارم ...
۸۶.۱k
۲۱ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.