(۱۲سال پیش )پارت ۲۲

(۱۲سال پیش )پارت ۲۲

بهم خندید!
ا.ت:چرا میخندی نفسم بند اومدا !!
کوک:منم همینو میخواستم
ا.ت:چرا؟
کوک:باز گف
ا.ت:اممم باشه اصن هرچی تو بگی دیگه نمیگم چرا
کوک:ولی باز گفتی
ا.ت:عهه کوک اذیت نکن دیگه😅
کوک:نمیزارم بری
ا.ت:چرا؟
کوک:باز گف🤦‍♂
ا.ت:خب حدقل اینو بگو
کوک:شرط داره که بزارم بری
ا.ت:خب بگو
کوک:۲تاس یکیش اول بگو ازم خوشت میاد یا نه دومی اینکه بوسم کنی
ا.ت:ام.....خب..کوک
کوک:هوم؟
ا.ت:منم این روزا حس میکنم...‌ام...دلم میخواد بیشتر پیشت باشم وباهات وقت بگذرونم
کوک:به عنوان؟
ا.ت:به عنوان اولین و آخرین دوست پسر😅
کوک:جدی؟
ا.ت:جدیه جدی
کوک:پس الان دوست پسرتم؟
ا.ت:آره اگه تو تا الان نظرت عوض نشده😄
کوک:بت گفتم من نظرم عوض نمیشه
ا.ت:خوبه 🙂
کوک:....
ا.ت:....
کوک:ام..میخوای بری خونه؟یا....
ا.ت:یا؟😅
کوک:هیچی
ا.ت:اوم😅پس من میرم🙂
کوک:باشه
ا.ت:خدافظ
کوک:صبر کن
ا.ت:چیشده
کوک:خوب دورتو نگا کن ببین چیزی جا نزاشتی
ا.ت:فک نکنم
کوک:دقت کن😅
ا.ت:...
کوک:....
ا.ت:عا چرا یدونه بوس جا گزاشتم😆
کوک:یه بوس به ما نمیدی شب خوابمون ببره؟🙂
ا.ت:چرا؟
کوک:عجب شیطونی هستی😂
ا.ت:😂بوسسس💋
کوک:آخیشش
ا.ت:خب دیگه خدافظ😄