رئیس سرد من پارت ۵ 🌬🌙 (:
+ جیمین با پدر بزرگش اومد همه شروع کردن به دست زدن .
پدر بزرگ جیمین رفت جایه کیکش وایساد و بعدم شمع رو فوت کرد .
_ تولدت مبارک پدر بزرگ.
پدر بزرگ : ممنون پسرم .
+ همه یکی یکی میرفتن تبریک میگفتن، از جمله من .
* بعد جشن *
+جشن تموم شد همه حتی پدر بزرگ جیمین رفتن ولی به مرد مسن ( دکتر جیمینه ) نرفت .
خلاصه تو آشپز خونه بودم و داشتم مرتبش میکردم که جیمین صدام زد ...
رفتم تو پذیرایی...
دکتر : بشین دخترم .
+ بله ؟
دکتر : باید باهات حرف بزنیم .
+ بفرمایید ؟
دکتر : جیمین طی یه تصادف قلبشو از دست داده و الان یه قلب الکترونیکی داره و از وقتی تورو دیده داره قلبش رو به بهبودی میره من ازت میخوام به مدت ۱ ماه اینجا بمونی !
+ من ؟
دکتر : آره دخترم تنها کسی که میتونه جیمینو نجات بده تویی !
+ چشم !
دکتر: راستی گاهی وقتا قلب جیمین درد میگیره و توعم باید بغلش کنی یا ...
_ هم بغلم کنه کافیه نمیخواد از اون روش استفاده کنه .
+ چه روشی ؟
_ ندونی بهتره !
دکتر: بوسیدن .
+ چییی ؟
دکتر : آره اگه ببوسیش هم روبه درمانی میره .
+ آهان. ( شوک )
دکتر : راستی دخترم لطفا تو دارو های جیمینو بهش بده لون لج میکنه و نمیخوره .
+ چشم !
دکتر : مرسی من دیگه برم .
_+ خدافظ .
( دکتر رفت )
+ خب جیمین خان بدو برو تو اتاقت .
_ چی ؟ چرا ؟
+ باید استراحت کنی !
_ وایی حالا دکتر یه چی گف تو شروع نکن !
+ حرف نباشههههه .
_ ولی ...
+ میری یا ببرمت ؟( نگاه ترسناک )
_ باشه باشه .
+ خب برم ببینم باید ساعت چند بهش قرص بدم .
+ قرصارو نگاه کردم یکیش ۳ شب بود یکیش ۵ صبح یکی دیگه هم ساعت ۷ صبح .
***
* ساعت ۲:۵۴ شب *
× از خستگی داشتم جر میخوردم برايه اینکه خوابم نبره داشتم دور حیاط راه میرفتم یه نگاهی به ساعت کردم ۳ بود قرص رو برداشتم و آب هم برداشتم بعدم رفتم تو اتاق جیمین بیدارش کردم و قرصو بهش دادم بعدم خواستم برم که دستمو گرفت .
_ میشه نری ؟
+ چی ؟
_ میشه امشب همینجا بخوابی ؟
+ ب..باشه .
کنارش خوابیدم اونم منو مثل یه بچه که به عروسکش میرسه بغل کرد .
* صبح *
+ ......
ادامه دارد ....
پدر بزرگ جیمین رفت جایه کیکش وایساد و بعدم شمع رو فوت کرد .
_ تولدت مبارک پدر بزرگ.
پدر بزرگ : ممنون پسرم .
+ همه یکی یکی میرفتن تبریک میگفتن، از جمله من .
* بعد جشن *
+جشن تموم شد همه حتی پدر بزرگ جیمین رفتن ولی به مرد مسن ( دکتر جیمینه ) نرفت .
خلاصه تو آشپز خونه بودم و داشتم مرتبش میکردم که جیمین صدام زد ...
رفتم تو پذیرایی...
دکتر : بشین دخترم .
+ بله ؟
دکتر : باید باهات حرف بزنیم .
+ بفرمایید ؟
دکتر : جیمین طی یه تصادف قلبشو از دست داده و الان یه قلب الکترونیکی داره و از وقتی تورو دیده داره قلبش رو به بهبودی میره من ازت میخوام به مدت ۱ ماه اینجا بمونی !
+ من ؟
دکتر : آره دخترم تنها کسی که میتونه جیمینو نجات بده تویی !
+ چشم !
دکتر: راستی گاهی وقتا قلب جیمین درد میگیره و توعم باید بغلش کنی یا ...
_ هم بغلم کنه کافیه نمیخواد از اون روش استفاده کنه .
+ چه روشی ؟
_ ندونی بهتره !
دکتر: بوسیدن .
+ چییی ؟
دکتر : آره اگه ببوسیش هم روبه درمانی میره .
+ آهان. ( شوک )
دکتر : راستی دخترم لطفا تو دارو های جیمینو بهش بده لون لج میکنه و نمیخوره .
+ چشم !
دکتر : مرسی من دیگه برم .
_+ خدافظ .
( دکتر رفت )
+ خب جیمین خان بدو برو تو اتاقت .
_ چی ؟ چرا ؟
+ باید استراحت کنی !
_ وایی حالا دکتر یه چی گف تو شروع نکن !
+ حرف نباشههههه .
_ ولی ...
+ میری یا ببرمت ؟( نگاه ترسناک )
_ باشه باشه .
+ خب برم ببینم باید ساعت چند بهش قرص بدم .
+ قرصارو نگاه کردم یکیش ۳ شب بود یکیش ۵ صبح یکی دیگه هم ساعت ۷ صبح .
***
* ساعت ۲:۵۴ شب *
× از خستگی داشتم جر میخوردم برايه اینکه خوابم نبره داشتم دور حیاط راه میرفتم یه نگاهی به ساعت کردم ۳ بود قرص رو برداشتم و آب هم برداشتم بعدم رفتم تو اتاق جیمین بیدارش کردم و قرصو بهش دادم بعدم خواستم برم که دستمو گرفت .
_ میشه نری ؟
+ چی ؟
_ میشه امشب همینجا بخوابی ؟
+ ب..باشه .
کنارش خوابیدم اونم منو مثل یه بچه که به عروسکش میرسه بغل کرد .
* صبح *
+ ......
ادامه دارد ....
۴.۵k
۰۵ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.