part30
part30
ارسلان: قبله اینکه بریم یکی دیگرو گذاشتم جا خودم که تو کار بقیه نظارت داشته باشه
دیانا: بلیتمون واسه فردا بود فردا شدو داشتیم چمدون هارو میبستیم
یه لباس شلوار ساده مشکی پوشیدم بایه شال یه میکاپ ساده کردم و کفشامو پوشیدمو رفتیم وارد فرودگاه شدیم و نشستیم تو هواپیما
ارسلان: دو ساعت بود تو راه بودیم که سر دیانا اومد روشونم خوابیده بود کاریش نداشتمو گذاشتم بخوابه
دیانا: هواپیما فرود اومد و رفتیم از فرودگاه بیرون یه تاکسی گرفتیم به سمت هتل رسیدیم یه اتاق گرفتیم که دوخوابه بود یه اتاق من رفتم و یه اتاق ارباب وسایلمو گذاشتم و درع اتاقو بستم و یذره خوابیدم
باورم نمیشد که رفتم با کسی که هیچ نسبتی باهاش ندارم مسافرت اونم کجا ترکیه(دیانا خانم نگران نباش به زودی نسبت پیدا میکنید)
ارسلان: رفتم و چمدونمو گذاشتم و لش کردم رو تخت و هدفونمو گذاشتم و اهنگ گوش میدادم
یک روز بعد
ارسلان: دره اتاقه دیانا رو زدم
دیانا: بله
ارسلان: حاضر شو میخایم بریم شرکت
دیانا: چشم
ارسلان: اون لباسه کع (حاجی عکسه لباسرو گم کردم توصیفش کنم حالا عکسشو میزارم) موهاتم دوتایی بباف
دیانا: چشم
از اتاق اومدم بیرون ارباب نمیشد من هتل بمونم
ارسلان: نه نمیتونم بهت اعتماد کنم شاید بری
تاکسی گرفتیمو رفتیم شرکت
دیانا: ارباب جلو تر از من رفت که در یک واحد باز شد رفت داخ اون پشتش رفتم
ارسلان: سلام مامان سلام بابا
مامان ارسی: وایی پسرم خیلی دلتنگت بودم
بابای ارسی: ارسلان رو بغل کردم که یه دختر پشتش بود این دخترخانم کی هستن
ارسلان: اوو ببخشید معرفی نکردم دیانا هستش
مامان ارسی: چه نسبتی باهاش داری
ارسلان: بزودی قراره ازدواج کنیم
دیانا: چی ازدواج واتتتتت این چی داره میگهههه
بابا ارسی: پسرم میدونی شرکت چقدر منتظرت بود
مامان ارسلان: خب مامان جان چجوری با دیانا خانم اشنا شدی؟
ادامه دارد
ارسلان: قبله اینکه بریم یکی دیگرو گذاشتم جا خودم که تو کار بقیه نظارت داشته باشه
دیانا: بلیتمون واسه فردا بود فردا شدو داشتیم چمدون هارو میبستیم
یه لباس شلوار ساده مشکی پوشیدم بایه شال یه میکاپ ساده کردم و کفشامو پوشیدمو رفتیم وارد فرودگاه شدیم و نشستیم تو هواپیما
ارسلان: دو ساعت بود تو راه بودیم که سر دیانا اومد روشونم خوابیده بود کاریش نداشتمو گذاشتم بخوابه
دیانا: هواپیما فرود اومد و رفتیم از فرودگاه بیرون یه تاکسی گرفتیم به سمت هتل رسیدیم یه اتاق گرفتیم که دوخوابه بود یه اتاق من رفتم و یه اتاق ارباب وسایلمو گذاشتم و درع اتاقو بستم و یذره خوابیدم
باورم نمیشد که رفتم با کسی که هیچ نسبتی باهاش ندارم مسافرت اونم کجا ترکیه(دیانا خانم نگران نباش به زودی نسبت پیدا میکنید)
ارسلان: رفتم و چمدونمو گذاشتم و لش کردم رو تخت و هدفونمو گذاشتم و اهنگ گوش میدادم
یک روز بعد
ارسلان: دره اتاقه دیانا رو زدم
دیانا: بله
ارسلان: حاضر شو میخایم بریم شرکت
دیانا: چشم
ارسلان: اون لباسه کع (حاجی عکسه لباسرو گم کردم توصیفش کنم حالا عکسشو میزارم) موهاتم دوتایی بباف
دیانا: چشم
از اتاق اومدم بیرون ارباب نمیشد من هتل بمونم
ارسلان: نه نمیتونم بهت اعتماد کنم شاید بری
تاکسی گرفتیمو رفتیم شرکت
دیانا: ارباب جلو تر از من رفت که در یک واحد باز شد رفت داخ اون پشتش رفتم
ارسلان: سلام مامان سلام بابا
مامان ارسی: وایی پسرم خیلی دلتنگت بودم
بابای ارسی: ارسلان رو بغل کردم که یه دختر پشتش بود این دخترخانم کی هستن
ارسلان: اوو ببخشید معرفی نکردم دیانا هستش
مامان ارسی: چه نسبتی باهاش داری
ارسلان: بزودی قراره ازدواج کنیم
دیانا: چی ازدواج واتتتتت این چی داره میگهههه
بابا ارسی: پسرم میدونی شرکت چقدر منتظرت بود
مامان ارسلان: خب مامان جان چجوری با دیانا خانم اشنا شدی؟
ادامه دارد
۱۴.۶k
۳۰ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.