وقتی پسر شریک پدرت بود
اومد و لباسمو داد پایین....
رفت و بلافاصله ته اومد داخل و در و بست.....
×آنا؟
اومد طرفم و برای چند ثانیه لباشو چسبوند به گونم....
×ببخشید....درد داری نه؟(بغض)
+تهههه....گریه نکن من خوبم.....
اروم رو تخت نشستم و دستامو باز کردم.....
+بیا بغلم....
زود اومد تو بغلم ...
اشکاشو که ریخته میشد رو لباسم رو متوجه شدم....
سریع از خودم جداش کردم و به صورتش نگاه کردم....
+قربونت برم من....گریه نکن.....
و اشکاشو پاک میکردم....
اومد رو تخت دراز کشید و منم رفتم تو بغلش و رفتیم زیر پتو....
×منو بخشیدی؟
+بله مگه میشه داداشمو نبخشم....
هی کوچولو....فکر نمیکردم گریه کنی.....و رفتم لپشو بوس کردم.....
و موهاشو بهم ریختم...
در باز شد و کوک اومد داخل...
_آن...
تهیونگ؟....
من همونطور تو بغل ته بودم...
تهیونگ همونطور که خوابیده بود برگشت طرف جونگکوک....
_این روغنو بزن به کمر خواهرت.....
تهیونگ گرفتتش.....
کوک داشت میرفت بیرون که ته گفت
×ممنون....
و کوک خندید و رفت بیرون....
برگشت طرفم...
×پسر خوبیه ها....
بلافاصله حرفشو تایید کردم...
+اره خیلیی!
×هییی...حالا من یه چیزی گفتم....
بخواب اینو بزنم به کمرت....
+باشه....
×خوابیدم و لباسم و دادم بالا....
×ببینمم...تو با این وضع که جلوی کوک نبودی.؟
+خ...خب...
×بودی.؟؟؟؟
+خب چیکار میکردم؟؟
سرشو انداخت پایین...
و بعد از چند ثانیه اورد بالا و گفت..
×ازت خوشش میاد!
+چ...چی؟
×فک نکن نمیدونما....تو هم دوستش داری.....
+(میخنده)
×نخند....اگه تو بری من ....تنها میشم!
پاشدم و اروم نشستم....
+داداش؟
ناراحت نباش باشه؟
و پبشونیمو چسبوندم به پیشونیش......
و رو بینیش یه بوسه زدم....
+هیییی....فک نکن نمیدونم با کارلا ریختی روهماااا.....
×من...من نه!
کی؟؟؟
+دارم واسه خودت و اون کارلا جونت....
باید از دهن بچه های دانشگاه بشنوم...
×بخدا میخواستم بهت بگم.....
+غلط کردی....برو گمشوو...
واومد طرفمو و خوابوندم رو تخت.....
+آخخ ته کمرممم....
×ببخشید!
بخواب ماساژش میدم الان با این روغنه!
+باشه!
رفت و بلافاصله ته اومد داخل و در و بست.....
×آنا؟
اومد طرفم و برای چند ثانیه لباشو چسبوند به گونم....
×ببخشید....درد داری نه؟(بغض)
+تهههه....گریه نکن من خوبم.....
اروم رو تخت نشستم و دستامو باز کردم.....
+بیا بغلم....
زود اومد تو بغلم ...
اشکاشو که ریخته میشد رو لباسم رو متوجه شدم....
سریع از خودم جداش کردم و به صورتش نگاه کردم....
+قربونت برم من....گریه نکن.....
و اشکاشو پاک میکردم....
اومد رو تخت دراز کشید و منم رفتم تو بغلش و رفتیم زیر پتو....
×منو بخشیدی؟
+بله مگه میشه داداشمو نبخشم....
هی کوچولو....فکر نمیکردم گریه کنی.....و رفتم لپشو بوس کردم.....
و موهاشو بهم ریختم...
در باز شد و کوک اومد داخل...
_آن...
تهیونگ؟....
من همونطور تو بغل ته بودم...
تهیونگ همونطور که خوابیده بود برگشت طرف جونگکوک....
_این روغنو بزن به کمر خواهرت.....
تهیونگ گرفتتش.....
کوک داشت میرفت بیرون که ته گفت
×ممنون....
و کوک خندید و رفت بیرون....
برگشت طرفم...
×پسر خوبیه ها....
بلافاصله حرفشو تایید کردم...
+اره خیلیی!
×هییی...حالا من یه چیزی گفتم....
بخواب اینو بزنم به کمرت....
+باشه....
×خوابیدم و لباسم و دادم بالا....
×ببینمم...تو با این وضع که جلوی کوک نبودی.؟
+خ...خب...
×بودی.؟؟؟؟
+خب چیکار میکردم؟؟
سرشو انداخت پایین...
و بعد از چند ثانیه اورد بالا و گفت..
×ازت خوشش میاد!
+چ...چی؟
×فک نکن نمیدونما....تو هم دوستش داری.....
+(میخنده)
×نخند....اگه تو بری من ....تنها میشم!
پاشدم و اروم نشستم....
+داداش؟
ناراحت نباش باشه؟
و پبشونیمو چسبوندم به پیشونیش......
و رو بینیش یه بوسه زدم....
+هیییی....فک نکن نمیدونم با کارلا ریختی روهماااا.....
×من...من نه!
کی؟؟؟
+دارم واسه خودت و اون کارلا جونت....
باید از دهن بچه های دانشگاه بشنوم...
×بخدا میخواستم بهت بگم.....
+غلط کردی....برو گمشوو...
واومد طرفمو و خوابوندم رو تخت.....
+آخخ ته کمرممم....
×ببخشید!
بخواب ماساژش میدم الان با این روغنه!
+باشه!
۳۱.۸k
۰۵ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.