"جانشینان لجباز"
جانشینان لجباز پارت 13
ساعت 6Am
ا.ت با خوردن نوری که از پنجره توی چشماش میخورد بیدار شد و خواست تکون بخوره که
دید دست تهیونگ هنوز دورش حلقه شده آروم خودشو از زیر دستای تهیونگ بیرون کشید...
تهیونگ هم که تو خواب ناز بود با صدای عطسه های
ا.ت از خواب بیدار شد...
_هاااااااا.....چیشده ا.ت؟سرما خوردی؟
+اچو.....نخیر....به گرد و خاک...اچو...حساسیت دارم
خونه خیلی کثیف بود و با یه تکون کوچولو گرد و خاک بلند میشد طوری که تهیونگ هم به سرفه کردن افتاده بود.
_اینجا خیلی دور افتادس همینکه آب و برق داره یه معجزس!
ا.ت رفت تا دست و صورتشو شست و بعدش باندای تهیونگ رو عوض کرد و کمکش کرد صورتشو بشوره
+هنوزم درد داری؟
_نه خوبم
+تا وقتی که کاملا خوب بشی من تو کارات کمکت میکنم
_ممنون جبران میکنم
+باید جبران کنی! فقط دوبار کولت کردم! بگذریم الان باید یه دستی به سر روی این خونه بکشم تو برو روی اون صندلی بیرون از حیاط بشین تا وسایل رو بریزم بیرون
_نه منم کمکت میکنم فقط یکی از دستام تیر خورده اونیکی سالمه!
+مطمئنی؟
_آره! خونه بزرگه! تنهایی نمیتونی از پسش بربیای
+اکی پس شروع کنیم!
اول از وسایل حال شروع کردن که یه تلوزیون خاک گرفته، یه میز چوبی،ساعت دیواری که خواب رفته بود و یه مبل دوازده نفره و دوتا پردهی بزرگ که از کثیفی زیاد رنگشون معلوم نبود.
فضای بیرون خونه مثل یه جنگل یا روستای دور افتاده بود کلی سبزه و علفای هرز و درخت بیدی که کنار خونه بود و کمی دور تر از خونه انقدر درختا و علفای هرز بودن که معلوم نبود به کجا ختم میشه و بیرون خونه شبا واقعا ترسناک به نظر میومد
وسایل حال رو کنار درخت چیدن و رفتن سراغ اتاق، توی اتاق یه میز کوچیک یه تخت و یه کمد و یه پرده بود تمام وسایل خونه چوبی بودن و حس خوبی به ا.ت و تهیونگ میدادن
توی آشپز خونه یه گاز کوچیک تک شعله و یخچال و کلی کابینت چوبی بود و توی کشوها ظرفای چوبی و چندتا هم مایتابه و قابله بود
+یخچالو چجوری باید ببریم؟
_نمیدونم!....
_بیا بیا بیا.... پله رو بپا...یه کوچولو برو چپ...نهنه..
+الان راحتی؟
_با این دستم چجوری اینو هل بدم خب؟
+خودت گفتی یه دستت کار میکنه! بیا هل بده انقدر دستور نده تن لشششش
بالاخره هر جوری بود یخچالو بیرون آوردن.
ا.ت حوضچهی کنار خونه رو پر آب کرد و شروع به شستن پرده ها کرد تهیونگ هم پنجره هاو دیوار هارو تمیز میکرد...
_ا.ت... چقدر خونه داری بهت میاد!
+دارم برات!
زمین روهم باهم جارو زدن و وسایل رو هم تمیز کردن و شروع کردن به چیدنشون
+کجه
_گیر نده خوبه دیگه!
+میگم کجه! یه ساعته دیگه تهیونگ درست رو دیوار بزنش! من قدم نمیرسه وگرنه خودم میزدم...یکم سمت راست.....
بالاخره چیدن وسایل هم تموم شد و ا.ت لباسا رو توی کمد چید و خوراکیا رو توی یخچال گذاشت و با خیال راحت بالاخره روی مبل لم داد
+تو عمرم تاحالا انقدر مار نکرده بودم....درست نشد؟
_دیگه تمومه....کنترل رو بده بیاد
+دست خودته منگل
_اع اره راست میگی
.....: جناب جانگ چه توضیحی برای فرار دوبارهی مین یونگی دارید؟
٪:این تغریبا برای همه عادی شده همیشه روز قبل اعدام یونگی فرار میکنه ولی قول میدم ایندفعه کار یونگی تمومه
▪︎:آیا میتونید امنیت مردم رو تضمین کنید؟
٪:هنوز صدرصد نمیتونم چیزی بگم ما تمام سعیمونو میکنیم
_تازه خبر فرار یونگی رو دادن؟ یونگی سه چهار روزه که فرار کرده!
+حتما فکر کردن میتونن سریع یونگی رو برگردونن و قضیه رو جمع و جور کنن!....بیخیال...با یه پیک ویسکی چطوری؟....
ساعت 6Am
ا.ت با خوردن نوری که از پنجره توی چشماش میخورد بیدار شد و خواست تکون بخوره که
دید دست تهیونگ هنوز دورش حلقه شده آروم خودشو از زیر دستای تهیونگ بیرون کشید...
تهیونگ هم که تو خواب ناز بود با صدای عطسه های
ا.ت از خواب بیدار شد...
_هاااااااا.....چیشده ا.ت؟سرما خوردی؟
+اچو.....نخیر....به گرد و خاک...اچو...حساسیت دارم
خونه خیلی کثیف بود و با یه تکون کوچولو گرد و خاک بلند میشد طوری که تهیونگ هم به سرفه کردن افتاده بود.
_اینجا خیلی دور افتادس همینکه آب و برق داره یه معجزس!
ا.ت رفت تا دست و صورتشو شست و بعدش باندای تهیونگ رو عوض کرد و کمکش کرد صورتشو بشوره
+هنوزم درد داری؟
_نه خوبم
+تا وقتی که کاملا خوب بشی من تو کارات کمکت میکنم
_ممنون جبران میکنم
+باید جبران کنی! فقط دوبار کولت کردم! بگذریم الان باید یه دستی به سر روی این خونه بکشم تو برو روی اون صندلی بیرون از حیاط بشین تا وسایل رو بریزم بیرون
_نه منم کمکت میکنم فقط یکی از دستام تیر خورده اونیکی سالمه!
+مطمئنی؟
_آره! خونه بزرگه! تنهایی نمیتونی از پسش بربیای
+اکی پس شروع کنیم!
اول از وسایل حال شروع کردن که یه تلوزیون خاک گرفته، یه میز چوبی،ساعت دیواری که خواب رفته بود و یه مبل دوازده نفره و دوتا پردهی بزرگ که از کثیفی زیاد رنگشون معلوم نبود.
فضای بیرون خونه مثل یه جنگل یا روستای دور افتاده بود کلی سبزه و علفای هرز و درخت بیدی که کنار خونه بود و کمی دور تر از خونه انقدر درختا و علفای هرز بودن که معلوم نبود به کجا ختم میشه و بیرون خونه شبا واقعا ترسناک به نظر میومد
وسایل حال رو کنار درخت چیدن و رفتن سراغ اتاق، توی اتاق یه میز کوچیک یه تخت و یه کمد و یه پرده بود تمام وسایل خونه چوبی بودن و حس خوبی به ا.ت و تهیونگ میدادن
توی آشپز خونه یه گاز کوچیک تک شعله و یخچال و کلی کابینت چوبی بود و توی کشوها ظرفای چوبی و چندتا هم مایتابه و قابله بود
+یخچالو چجوری باید ببریم؟
_نمیدونم!....
_بیا بیا بیا.... پله رو بپا...یه کوچولو برو چپ...نهنه..
+الان راحتی؟
_با این دستم چجوری اینو هل بدم خب؟
+خودت گفتی یه دستت کار میکنه! بیا هل بده انقدر دستور نده تن لشششش
بالاخره هر جوری بود یخچالو بیرون آوردن.
ا.ت حوضچهی کنار خونه رو پر آب کرد و شروع به شستن پرده ها کرد تهیونگ هم پنجره هاو دیوار هارو تمیز میکرد...
_ا.ت... چقدر خونه داری بهت میاد!
+دارم برات!
زمین روهم باهم جارو زدن و وسایل رو هم تمیز کردن و شروع کردن به چیدنشون
+کجه
_گیر نده خوبه دیگه!
+میگم کجه! یه ساعته دیگه تهیونگ درست رو دیوار بزنش! من قدم نمیرسه وگرنه خودم میزدم...یکم سمت راست.....
بالاخره چیدن وسایل هم تموم شد و ا.ت لباسا رو توی کمد چید و خوراکیا رو توی یخچال گذاشت و با خیال راحت بالاخره روی مبل لم داد
+تو عمرم تاحالا انقدر مار نکرده بودم....درست نشد؟
_دیگه تمومه....کنترل رو بده بیاد
+دست خودته منگل
_اع اره راست میگی
.....: جناب جانگ چه توضیحی برای فرار دوبارهی مین یونگی دارید؟
٪:این تغریبا برای همه عادی شده همیشه روز قبل اعدام یونگی فرار میکنه ولی قول میدم ایندفعه کار یونگی تمومه
▪︎:آیا میتونید امنیت مردم رو تضمین کنید؟
٪:هنوز صدرصد نمیتونم چیزی بگم ما تمام سعیمونو میکنیم
_تازه خبر فرار یونگی رو دادن؟ یونگی سه چهار روزه که فرار کرده!
+حتما فکر کردن میتونن سریع یونگی رو برگردونن و قضیه رو جمع و جور کنن!....بیخیال...با یه پیک ویسکی چطوری؟....
۸۵.۰k
۰۸ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.