عشق تصادفی p.3
#عشق_تصادفی p.3
ویو ا.ت
ساعت هشت صبح بیدار شدم . کسی خونه نبود خواهرم رفته بود سر کار در يخچال رو باز کردم و پنیر رو برداشتم و با نون توست خوردم میخواستم برم خونه وسایلم رو بردارم تا داخل اون اتاق خالی خونه خواهرم بزارم اما خیلی میترسیدم چون یه مرد معتاد مفنگی که دوست دخترش باهاش کات کرده و تو حال و هوای خودش نیست خطرناک پس نرفتم و گذاشتم که شب بشه که میخوابه . لازم داشتم که لباس نو بخرم اما پولم رو بیشتر لازم داشتم
اماده شدم که برم بیرون یه کم بگردم و چرخ بزنم مغازه ها تازه باز کرده بودن
رفتم داخل یه فروشگاه مواد غذایی و یه کم وسیله گرفتم برای ناهار
بعد رفتم که برای خودم بگردم و خرید کنم اما چون زیاد پول نداشتم چیز خاصی نخریدم به جز یه گیره سر که خیلی خوشگل بود دیگه نزدیکای ظهر بود که برگشتم خونه
لباسام رو عوض کردم و شروع کردم به آماده کردن غذا تا خواهرم بیاد
صدای در اومد هانا بود تا اومد گفت
هانا: از این بویی که میاد معلومه پس از مدت ها شعله های گاز خونم روشن شدن
ا.ت: زود باش لباست رو عوض کن که غذا آماده است
هانا لباسش رو عوض کرد و ناهار خورد و دوباره رفت سر کار من هم بعد از شستن ظرف ها دراز کشیدم و گوشی دست گرفتم تا شب که یو جین بخوابه شب هم لباس هام رو پوشیدم و
از خونه زدم بیرون موتورم رو برداشتم و به سمت خونه راه افتادم
ده دقیقه بعد
پشت در خونه بودم اروم و بی سر صدا رفتم داخل
وایستا ببینم چرا لامپ ها روشنه ؟؟؟
توجهی به روشن بودن لامپ ها نکردم و رفتم داخل خونه تا رفتم جلوی در اتاق تا برم داخل صدای یو جین اومد
یو جین: ا.ت تویی
لایک کن هم وطن 🧡🐯🧡
ویو ا.ت
ساعت هشت صبح بیدار شدم . کسی خونه نبود خواهرم رفته بود سر کار در يخچال رو باز کردم و پنیر رو برداشتم و با نون توست خوردم میخواستم برم خونه وسایلم رو بردارم تا داخل اون اتاق خالی خونه خواهرم بزارم اما خیلی میترسیدم چون یه مرد معتاد مفنگی که دوست دخترش باهاش کات کرده و تو حال و هوای خودش نیست خطرناک پس نرفتم و گذاشتم که شب بشه که میخوابه . لازم داشتم که لباس نو بخرم اما پولم رو بیشتر لازم داشتم
اماده شدم که برم بیرون یه کم بگردم و چرخ بزنم مغازه ها تازه باز کرده بودن
رفتم داخل یه فروشگاه مواد غذایی و یه کم وسیله گرفتم برای ناهار
بعد رفتم که برای خودم بگردم و خرید کنم اما چون زیاد پول نداشتم چیز خاصی نخریدم به جز یه گیره سر که خیلی خوشگل بود دیگه نزدیکای ظهر بود که برگشتم خونه
لباسام رو عوض کردم و شروع کردم به آماده کردن غذا تا خواهرم بیاد
صدای در اومد هانا بود تا اومد گفت
هانا: از این بویی که میاد معلومه پس از مدت ها شعله های گاز خونم روشن شدن
ا.ت: زود باش لباست رو عوض کن که غذا آماده است
هانا لباسش رو عوض کرد و ناهار خورد و دوباره رفت سر کار من هم بعد از شستن ظرف ها دراز کشیدم و گوشی دست گرفتم تا شب که یو جین بخوابه شب هم لباس هام رو پوشیدم و
از خونه زدم بیرون موتورم رو برداشتم و به سمت خونه راه افتادم
ده دقیقه بعد
پشت در خونه بودم اروم و بی سر صدا رفتم داخل
وایستا ببینم چرا لامپ ها روشنه ؟؟؟
توجهی به روشن بودن لامپ ها نکردم و رفتم داخل خونه تا رفتم جلوی در اتاق تا برم داخل صدای یو جین اومد
یو جین: ا.ت تویی
لایک کن هم وطن 🧡🐯🧡
۲.۶k
۳۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.