رمان " پَروانهِ ' آبی " 🦋✨️
رمان " پَروانهِ ' آبی " 🦋✨️
نویسنده : 《 ARAMIS 》
ادامه پارت ¤ ¹²¤
____________________________________________
" سالن "
ویو " تهیونگ "
همه نشسته بودیم و منتظر ملکه بودیم
پدر مادر و برادر ماری اومده بودن و میخواستم سوپرایزش کنم
اونا چیزی از مشکل منو ماری نمیدونن پس گفتم که ژاکلین بره تا چیزی نفهمن
بالاخره ماری رو بالای پله دیدم که داره میاد به سمت پایین
چقد زیبا شده بود ، محوش شده بودم
ولی صبر کن چیشد ؟ این چه لباسیه پوشیده چرا انقد بازه چرا اینو پوشیده من که بهش گفتم از لباس باز بدم میاد ( آخی بچم غیرتی شده 😂😐 ) نمیخواستم عصبانیت مو نشون بدم ولی نمیتونستم لبخند مصنوعی زدم ولی از حق نگذریم خیلی امشب خوشگل شده بود فقط لباسش یکم ماجرا رو بد کرده ( چرا من با این منحرف شدم ؟ 😂 )
با دیدن من هیچ واکنشی نشون نداد ولی وقتی پدر مادر شو دید تعجب از تو قیافش کاملا معلوم بود
ویو " ماری "
از بالای پله ها داشتم میرفتم پایین که دیدم تهیونگ خیلی بد داره نگام میکنه
حتما به حاطر لباس بازمه
________________________________
نویسنده : 《 ARAMIS 》
ادامه پارت ¤ ¹²¤
____________________________________________
" سالن "
ویو " تهیونگ "
همه نشسته بودیم و منتظر ملکه بودیم
پدر مادر و برادر ماری اومده بودن و میخواستم سوپرایزش کنم
اونا چیزی از مشکل منو ماری نمیدونن پس گفتم که ژاکلین بره تا چیزی نفهمن
بالاخره ماری رو بالای پله دیدم که داره میاد به سمت پایین
چقد زیبا شده بود ، محوش شده بودم
ولی صبر کن چیشد ؟ این چه لباسیه پوشیده چرا انقد بازه چرا اینو پوشیده من که بهش گفتم از لباس باز بدم میاد ( آخی بچم غیرتی شده 😂😐 ) نمیخواستم عصبانیت مو نشون بدم ولی نمیتونستم لبخند مصنوعی زدم ولی از حق نگذریم خیلی امشب خوشگل شده بود فقط لباسش یکم ماجرا رو بد کرده ( چرا من با این منحرف شدم ؟ 😂 )
با دیدن من هیچ واکنشی نشون نداد ولی وقتی پدر مادر شو دید تعجب از تو قیافش کاملا معلوم بود
ویو " ماری "
از بالای پله ها داشتم میرفتم پایین که دیدم تهیونگ خیلی بد داره نگام میکنه
حتما به حاطر لباس بازمه
________________________________
۵.۰k
۱۲ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.