رمان منیم گوزل سئوگیلیم نویسنده الهه پورعلی
پارت سی و هشت منیم گوزل سِئوگیلیم
کایان بیخیالتر از قبل هنوز خندهاش تمام نشده بود رو به سوگل کرده و درحالی که شاخهای از درخت را کنده و در دستش تکان میداد گفت:
- Bak Seogil, bugün dünya böyle
(ببین سئوگیل، دنیا یه روزه اونم امروزه.)
و دوباره خندید، سوزان پس از اخم غلیظ به کایان به همراه نویان و ایلناز به سمت ته باغ حرکت کردند تا کمی قدم بزنند در حالی که سوزان غر میزد نویان گفت:
- Bundan sonra Kayan'ın karşısına oturmamalıyım, gerçekten çok aşağılayıcı
(از این به بعد نباید پیش کایان بشینم واقعا آبروریزی میکنه.)
ایلناز را بغل کرده و به قدم زدن پرداختند.
امل و فلور نیز کنار باغچه نشسته و مشغول صحبت شدند کایان دستش را داخل جیبش فرو برده و آدامسی بیرون آورد در حالی که آدامس را داخل دهانش میگذاشت به سمت سوگل برگشته و گفت:
- Seogil yiyorsun
(سئوگیل میخوری؟)
سوگل هنوز هم از ماجرای اتفاق افتاده ناراحت بود سری تکان داده و درحالی که با ناراحتی اخم کرده بود گفت:
- نه!
فاتح که تا الان چیزی نگفته بود با اخم به آن دو خیره شده وپس از بالا بردن ابرویش با خشم رو به کایان به ترکی گفت:
- Ne ... Seogil mi?
(چی؟ سئوگیل؟)
کایان چشمانش را ریز کرده و خواست جواب ندهد که فاتح ادامه داد:
- اون اسمش سوگله برای چی اینطوری صداش میکنی، درست صداش کن.
کایان در حالی که دستانش را از داخل جیبهایش بیرون میآورد دستی به موهایش کشیده و با اخم به فاتح زل زد یک قدم جلو رفته و همانطور که به او نزدیک میشد، گفت:
- sana ne?
(به تو چه)
و این جمله کافی بود که دهان فاتح باز شود، فاتح با صدایی که دورگه شده بود گفت:
-ne dedin?
( تو چی گفتی؟)
کایان لبش را تر کرده و با بیاعتنایی گفت:
- Sana ne dedim!
(گفتم به تو چه!)
فاتح جلو آمد و غرید:
- Evde sirk sanarak ne kadar saçma bir oyun oynadın
(این چه مسخره بازی بود که توی خونه درآوردی اینجا رو با سیرک اشتباه گرفتی.)
کایان چشمانش را بست و سرش را برگرداند وقتی دوباره به سمت فاتح برگشت با چشمانی سرخ شده نفسی سر داد و گفت:
- Siz bir palyaçosunuz ve yedi atanız var
(دلقک خودتی و هفت جد و آبادت.)
سوگل سریع پا میان گذاشته و گفت:
- بس کنید دیگه.
کایان رو به سوگل برگشت و درحالی که به چشمانش نگاه میکرد گفت:
- Seogil, sen Vaisa'nın yanındasın, ben bu beyefendiyle çalışıyorum
(سئوگیل تو کنار وایسا من با این آقا کار دارم.)
لحنش به طوری سرد و جدی بود که امل و فلور از جایشان برخاستند، فاتح نزدیک کایان شده و دستش را روی سینه او گذاشته و با لبخند به حالت مسخرهای گفت:
- Acele et, bana ne yaptığını söyle, kavgaya hazır olduğumu biliyorsun
(زود باش بگو ببینم چیکارم داری میدونی که من آماده دعوا هستم.)
سوگل دوباره میانجیگری کرده و گفت:
- خواهش میکنم بس کنید الان صداتون رو میشنوند.
فاتح یک نگاه به سوگل و یک نگاه به کایان انداخت و در حالی که لحن صدا کردن کایان را مسخره میکرد با لبی کج شده ادای کایان را درآورد و گفت:
- سئوگیل!
سپس اخمانش در هم گره خورد، کایان وقتی طرز ادا درآوردن فاتح و دستش را روی سینهاش دید به سرعت دستش را پس زده و گفت:
- Eğer kavga etmek istiyorsan evet, seni hesaba katmam. Sakin kalmak istemiyor gibisin
(که میخوای دعوا کنی آره حسابت رو میرسم تو مثل اینکه نمیخوای آروم بمونی.)
همان موقع یقه فاتح را گرفته و او را به عقب هول داد.
صدای امل بلند شد که گفت:
- Allah seni durdursun kardeşim
(داداش تو رو خدا بس کنید.)
کایان یک قدم دیگر به سمت فاتح برداشته و گفت:
- Bu aptalla benim hiçbir ilgim yok, kendisi başlattı
من که با این احمق کاری نداشتم این خودش شروع کرد.
کایان بیخیالتر از قبل هنوز خندهاش تمام نشده بود رو به سوگل کرده و درحالی که شاخهای از درخت را کنده و در دستش تکان میداد گفت:
- Bak Seogil, bugün dünya böyle
(ببین سئوگیل، دنیا یه روزه اونم امروزه.)
و دوباره خندید، سوزان پس از اخم غلیظ به کایان به همراه نویان و ایلناز به سمت ته باغ حرکت کردند تا کمی قدم بزنند در حالی که سوزان غر میزد نویان گفت:
- Bundan sonra Kayan'ın karşısına oturmamalıyım, gerçekten çok aşağılayıcı
(از این به بعد نباید پیش کایان بشینم واقعا آبروریزی میکنه.)
ایلناز را بغل کرده و به قدم زدن پرداختند.
امل و فلور نیز کنار باغچه نشسته و مشغول صحبت شدند کایان دستش را داخل جیبش فرو برده و آدامسی بیرون آورد در حالی که آدامس را داخل دهانش میگذاشت به سمت سوگل برگشته و گفت:
- Seogil yiyorsun
(سئوگیل میخوری؟)
سوگل هنوز هم از ماجرای اتفاق افتاده ناراحت بود سری تکان داده و درحالی که با ناراحتی اخم کرده بود گفت:
- نه!
فاتح که تا الان چیزی نگفته بود با اخم به آن دو خیره شده وپس از بالا بردن ابرویش با خشم رو به کایان به ترکی گفت:
- Ne ... Seogil mi?
(چی؟ سئوگیل؟)
کایان چشمانش را ریز کرده و خواست جواب ندهد که فاتح ادامه داد:
- اون اسمش سوگله برای چی اینطوری صداش میکنی، درست صداش کن.
کایان در حالی که دستانش را از داخل جیبهایش بیرون میآورد دستی به موهایش کشیده و با اخم به فاتح زل زد یک قدم جلو رفته و همانطور که به او نزدیک میشد، گفت:
- sana ne?
(به تو چه)
و این جمله کافی بود که دهان فاتح باز شود، فاتح با صدایی که دورگه شده بود گفت:
-ne dedin?
( تو چی گفتی؟)
کایان لبش را تر کرده و با بیاعتنایی گفت:
- Sana ne dedim!
(گفتم به تو چه!)
فاتح جلو آمد و غرید:
- Evde sirk sanarak ne kadar saçma bir oyun oynadın
(این چه مسخره بازی بود که توی خونه درآوردی اینجا رو با سیرک اشتباه گرفتی.)
کایان چشمانش را بست و سرش را برگرداند وقتی دوباره به سمت فاتح برگشت با چشمانی سرخ شده نفسی سر داد و گفت:
- Siz bir palyaçosunuz ve yedi atanız var
(دلقک خودتی و هفت جد و آبادت.)
سوگل سریع پا میان گذاشته و گفت:
- بس کنید دیگه.
کایان رو به سوگل برگشت و درحالی که به چشمانش نگاه میکرد گفت:
- Seogil, sen Vaisa'nın yanındasın, ben bu beyefendiyle çalışıyorum
(سئوگیل تو کنار وایسا من با این آقا کار دارم.)
لحنش به طوری سرد و جدی بود که امل و فلور از جایشان برخاستند، فاتح نزدیک کایان شده و دستش را روی سینه او گذاشته و با لبخند به حالت مسخرهای گفت:
- Acele et, bana ne yaptığını söyle, kavgaya hazır olduğumu biliyorsun
(زود باش بگو ببینم چیکارم داری میدونی که من آماده دعوا هستم.)
سوگل دوباره میانجیگری کرده و گفت:
- خواهش میکنم بس کنید الان صداتون رو میشنوند.
فاتح یک نگاه به سوگل و یک نگاه به کایان انداخت و در حالی که لحن صدا کردن کایان را مسخره میکرد با لبی کج شده ادای کایان را درآورد و گفت:
- سئوگیل!
سپس اخمانش در هم گره خورد، کایان وقتی طرز ادا درآوردن فاتح و دستش را روی سینهاش دید به سرعت دستش را پس زده و گفت:
- Eğer kavga etmek istiyorsan evet, seni hesaba katmam. Sakin kalmak istemiyor gibisin
(که میخوای دعوا کنی آره حسابت رو میرسم تو مثل اینکه نمیخوای آروم بمونی.)
همان موقع یقه فاتح را گرفته و او را به عقب هول داد.
صدای امل بلند شد که گفت:
- Allah seni durdursun kardeşim
(داداش تو رو خدا بس کنید.)
کایان یک قدم دیگر به سمت فاتح برداشته و گفت:
- Bu aptalla benim hiçbir ilgim yok, kendisi başlattı
من که با این احمق کاری نداشتم این خودش شروع کرد.
۱.۶k
۲۶ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.