هیونلیکس پارت ۵
فلیکس هروز این کارو برای هیونجین میکرد که براش غذا میبرد و همیشه نوشته هاشو تغییر میداد و اونو به عمه هیونجین میداد و حتی یبار هم عمه ش گفت اسم هیونجین رو و فلیکس فهمید.
هیونجین هر بار بعد کلی کار کردن یه نا آشنا میمود و براش غذا میزاشت و روی ظرف غذا حرفای امید بخشی نوشته شد بود که هیونجین رو امیدوار میکرد
یک روز هیونجین زودتر به خونه رفت تا ببینه کی براش غذا میزاره
تا اینکه فلیکس رو دید ، و سریع با تمام سرعت خودشو به فلیکس رسید و
پرسید: توکی هستی، چه نسبتی باهام داری، چرا این کارو میکنی؟
و فلیکس هول شد و گفت: ب...ببخشیدد یعنی متاسفم که برات غذا میززا..شتم ، منو ببخشینن لطفا
هیون گفت: تو کی هستی؟
فلیکس گفت: م...ممن یه پسر دبیرستانیم که امده ار...دوو... و خاستم برات غذا بزارم چونکه همیشه خسته برمیگشتی به خونتون، منو ببخشینن لطفاا اقای هیونجیننن
هیونجین: گفت تو اسم منو از کجا میدونی، اسمت چیه؟
فلیکس گفت: اس...م م..ننن فلیکسه و اسم شما ههه...م از اون خانم که تو خونتون زندگی میکنه گفت
هیونجین گفت: مرسی بابت غذا اما من دیگه غذا نمیخام ممنون
فلیکس هم گفت: خواهشش میکنمممم. دوید و رفت.
هیونجین رفت داخل خونه و تمام نامه های که فلیکس برای هیونجین نوشته بود رو داخل ظرف غذا ها کرد چون اونها جمع شده بودند و هیونجین نامه های فلیکس رو نگه داشت چون میدونست اگه بعدا بخونه امیدی به زندگی کرد و پیدا کردن قاتل پدرش میشه.
***فردای آن روز***
هیونجین مثل هروز به سازمان پلیسی میرفت تا بتونه قاتل پدرش رو پیدا کنه تا اینکه احساس کرد ادمه مشکوکی اونو دنبال میکنه و داره باهاش میاد
هیونجین خیلی اروم راه میرفت تا بتونه بفهمه کیه، چاقو شو از جیبش در اورده * طبق حرف استاد پلیس هیون به اسم : چوی سای ناینگ باید همیشه یه پلیس مخفی یه چاقو همراه ش باشه*
یهو یکی پرید به هیونجین و هیونجین چاقو شو گذاشت رو گردن اون فرد، اون فرد صورت شو پوشونده بود تا کسی نفهمه اون کیه و هیونجین داد زد: تو کی هستییی،هااا؟ به چه حقی دنبالم میکردی؟
اون فرد خندید و گفت امرا اگه بتونی بفهمی من کیم و از دسته هیون فرار کرد.
هیونجین که خیلی تعجب کرده بود به راهش ادامه داد و رفت به سازمان پلیس تا خبر بده.
_____★____
خب گیلیلی ها لایک، فالو و کامنت یادتون نره کیوتایی من💓
هیونجین هر بار بعد کلی کار کردن یه نا آشنا میمود و براش غذا میزاشت و روی ظرف غذا حرفای امید بخشی نوشته شد بود که هیونجین رو امیدوار میکرد
یک روز هیونجین زودتر به خونه رفت تا ببینه کی براش غذا میزاره
تا اینکه فلیکس رو دید ، و سریع با تمام سرعت خودشو به فلیکس رسید و
پرسید: توکی هستی، چه نسبتی باهام داری، چرا این کارو میکنی؟
و فلیکس هول شد و گفت: ب...ببخشیدد یعنی متاسفم که برات غذا میززا..شتم ، منو ببخشینن لطفا
هیون گفت: تو کی هستی؟
فلیکس گفت: م...ممن یه پسر دبیرستانیم که امده ار...دوو... و خاستم برات غذا بزارم چونکه همیشه خسته برمیگشتی به خونتون، منو ببخشینن لطفاا اقای هیونجیننن
هیونجین: گفت تو اسم منو از کجا میدونی، اسمت چیه؟
فلیکس گفت: اس...م م..ننن فلیکسه و اسم شما ههه...م از اون خانم که تو خونتون زندگی میکنه گفت
هیونجین گفت: مرسی بابت غذا اما من دیگه غذا نمیخام ممنون
فلیکس هم گفت: خواهشش میکنمممم. دوید و رفت.
هیونجین رفت داخل خونه و تمام نامه های که فلیکس برای هیونجین نوشته بود رو داخل ظرف غذا ها کرد چون اونها جمع شده بودند و هیونجین نامه های فلیکس رو نگه داشت چون میدونست اگه بعدا بخونه امیدی به زندگی کرد و پیدا کردن قاتل پدرش میشه.
***فردای آن روز***
هیونجین مثل هروز به سازمان پلیسی میرفت تا بتونه قاتل پدرش رو پیدا کنه تا اینکه احساس کرد ادمه مشکوکی اونو دنبال میکنه و داره باهاش میاد
هیونجین خیلی اروم راه میرفت تا بتونه بفهمه کیه، چاقو شو از جیبش در اورده * طبق حرف استاد پلیس هیون به اسم : چوی سای ناینگ باید همیشه یه پلیس مخفی یه چاقو همراه ش باشه*
یهو یکی پرید به هیونجین و هیونجین چاقو شو گذاشت رو گردن اون فرد، اون فرد صورت شو پوشونده بود تا کسی نفهمه اون کیه و هیونجین داد زد: تو کی هستییی،هااا؟ به چه حقی دنبالم میکردی؟
اون فرد خندید و گفت امرا اگه بتونی بفهمی من کیم و از دسته هیون فرار کرد.
هیونجین که خیلی تعجب کرده بود به راهش ادامه داد و رفت به سازمان پلیس تا خبر بده.
_____★____
خب گیلیلی ها لایک، فالو و کامنت یادتون نره کیوتایی من💓
۴.۸k
۰۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.