رمان Black & White پارت 40
انگار تو هم عاشق لواشکی چشمک زد گفت اره بخریم گفتم باشه رفتیم مغازه از ترش ترین لواشک برداشت گفت اینو گفتم باشه بعد خریدیم از مغازه در اومدیم بعد یهو پرید بغلم گفت مرسی گفتم خواهش بعد از بغلم در اومد داشتیم داه میرفتیم که گفت تو نمیخوری گفتم نه گفت بابا یه زره خیلی اسرار کرد آخر سر کمی خوردم به زور قورت دادم بعد زبونم رو در اوردم گفتم این چرا اینقدر شوره خندید گفت برا من شیرینه بعد رفتیم سوار ماشین شدیم داشتیم یکی یکی به همه بازی های شهره بازی سوار میشدیم به ساعت نگاه کردم دیدم یافت ۷ بودم گفتم سانا دیگه دیره بریم گفت باشه بعد رفتیم سوار ماشین شدیم وقتی رسیدیم رفتیم خونه دیدم هیچ کس نیس تو پایین صدا هم نمیاد که سانا گفت اینا چس کجا هستن گفتم نمیدونم گفتم تو برو به یونا سر بزن منم برم ببینم شوگا تو اتاقش هس گفت باشه و رفت رفتم اتاق شوگا وقتی در رو باز کردم دیدم شوگا رو کاناپه خوابیده تو دستش هم شیشه شراب بود تعجب کردم گفتم این چش شده که شراب خورده رفتم از دستش شراب رو گرفتم بعد گفتم شوگااشو تکونش دادم چشاشو تکون داد بعد پاشد نشسته گفتم چرا شراب خوردی گفت ساعت چنده گفتم ۸ گفت ۸ صبح گفتم نخیر ساعت ۸ شب هس گفت چی یعنی من از صبح بیدار نشدم گفتم مگه تو اصلا بیدار نشدی گفت اره من اصلا بیدار نشدم گفتم چرا شراب خوردی گفت هیچی نیس گفتم نه تو باید بگی گفتم بگو که یهو داد زد سرم گفت به تو ربطی نداره خیلی صداش بالا بود از داد زدنش تعجب کردم چون تاحالا شوگا به سرم داد نزده بود از زبان سانا رفتم اتاق یونا دیدم رو تختش خوابیده رفتم کنارش گفتم یونا یونا پاشو چشماشو باز کرد بعد کمی نشست رو تخت گفت تو کجا بودی گفتم با تهیونگ رفته بودیم شهر بازی بعد یهو صدای داد اومد گفتم این کیه گفت نمیدونم ولی صدا از اینجا میاد باهم از اتاق در اومدیم رفتیم کنار اتاق شوگا دیدیم صدا از اونجا میاد کمی بعد تهیونگ گفت تو چت شده ها و بعد از اتاق اومد بیرون گفتم تهیونگ چیشده گفت نمیدونم وقتی رفتم اتاقش دیدم تو دستش شراب بود و رو کاناپه خوابیده بود وقتی بیدارش کردم گفتم چرا شراب خوردی بهم داد زد به تو ربطی نداره اخه تا حالا شوگا به سرم داد نزده بود اون نمیدونم چش شده مثل...
۳۳.۰k
۲۶ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.