خون بس!
خونبس!
پارت پنجم:
ا.ت: مامان...خسته شدم...خیلی خسته شدم
مامانش: درک میکنم مادر...ولی مطمئن باش خدا این همه تلاش رو بی جواب نمیزاره
ا.ت: صبح تا شب دارم سگ دو میزنم ولی کووو؟ خدا کووو؟...این بود رویایی که من توی ۲۰ سالگی داشتمم؟...اون از عموم که قشنگ غیر مستقیم میاد میگه تو تلاش نمیکنی اونم از جونگمینِ خر! که گند زد تو جوونیه من"
ا.ت توی بغل مادرش فرو رفت و به طور شدیدی گریه میکرد...انگار سال ها بود که تشنه ی بغله مادرش...بعد از اینکه خوب خودشو خالی کرد از بغل مامانش اومد بیرون و گفت"بهشون بگو قبول میکنم"
فردا ۱۵:۳۴ دادگاه:
کم کم جمعیت دادگاه داشت زیاد میشد...خانواده ی ا.ت ردیف اول سمت راست نشستن و خانواده ی مقتول ردیع اول سمت چپ نشستن....دوتا سرباز جونگمین رو در حالی که دسبند به دست بود اوردن و در جایگاه قاتل گذاشتن....قاضی وارد شد...همه به احترامش بلند شدن....به جایگاهش نشست و گفت"بفرمایید"
قاضی: همونطور که در جلسه ی قبل اعلام کردیم و یک هفته به خانواده ی قاتل زمان دادیم میخواهیم تصمیمشون رو از زبان خودشون بشنویم"
عموم از سرجاش بلند شد و گفت" ما برای ازدواج دخترمون با پسره خانواده ی مقتول موافقیم
قاضی رو به خانواده مقتول گفت" شما صحبتی ندارید"
پدر مقتول از سرجاش بلند شد و گفت: شرط هایی داریم که باید بهشون عمل بشه ولی ترجیح میدیم که پسرمون تنها با اون دختر صحبت کنه"
قاضی با جکش زد روی میز و خطم جلسه رو اعلام کرد
۲۰:۲۶ شب:
+چیزی میخوری؟...
ا.ت نگاهی به منوی کافه کرد و گفت"فقط یک قهوه"
پسر گارسون رو صدا کرد و گفت" دوتا قهوه لطفا"
چهره ی اون پسر بی نقص بود....اصلا هیچ شباهتی با بقیه اعضای خانوادش نداشت
+مایلی خودتو معرفی کنی؟..
ا.ت یه نفس عمیق کشید و گفت" ا.ت....جئون ا.ت"
+ منم تهیونگم...کیم تهیونگ
ادامه دارد...
(نمیخواین با کامنت هاتون دل ددی رو ببرید؟)
پارت پنجم:
ا.ت: مامان...خسته شدم...خیلی خسته شدم
مامانش: درک میکنم مادر...ولی مطمئن باش خدا این همه تلاش رو بی جواب نمیزاره
ا.ت: صبح تا شب دارم سگ دو میزنم ولی کووو؟ خدا کووو؟...این بود رویایی که من توی ۲۰ سالگی داشتمم؟...اون از عموم که قشنگ غیر مستقیم میاد میگه تو تلاش نمیکنی اونم از جونگمینِ خر! که گند زد تو جوونیه من"
ا.ت توی بغل مادرش فرو رفت و به طور شدیدی گریه میکرد...انگار سال ها بود که تشنه ی بغله مادرش...بعد از اینکه خوب خودشو خالی کرد از بغل مامانش اومد بیرون و گفت"بهشون بگو قبول میکنم"
فردا ۱۵:۳۴ دادگاه:
کم کم جمعیت دادگاه داشت زیاد میشد...خانواده ی ا.ت ردیف اول سمت راست نشستن و خانواده ی مقتول ردیع اول سمت چپ نشستن....دوتا سرباز جونگمین رو در حالی که دسبند به دست بود اوردن و در جایگاه قاتل گذاشتن....قاضی وارد شد...همه به احترامش بلند شدن....به جایگاهش نشست و گفت"بفرمایید"
قاضی: همونطور که در جلسه ی قبل اعلام کردیم و یک هفته به خانواده ی قاتل زمان دادیم میخواهیم تصمیمشون رو از زبان خودشون بشنویم"
عموم از سرجاش بلند شد و گفت" ما برای ازدواج دخترمون با پسره خانواده ی مقتول موافقیم
قاضی رو به خانواده مقتول گفت" شما صحبتی ندارید"
پدر مقتول از سرجاش بلند شد و گفت: شرط هایی داریم که باید بهشون عمل بشه ولی ترجیح میدیم که پسرمون تنها با اون دختر صحبت کنه"
قاضی با جکش زد روی میز و خطم جلسه رو اعلام کرد
۲۰:۲۶ شب:
+چیزی میخوری؟...
ا.ت نگاهی به منوی کافه کرد و گفت"فقط یک قهوه"
پسر گارسون رو صدا کرد و گفت" دوتا قهوه لطفا"
چهره ی اون پسر بی نقص بود....اصلا هیچ شباهتی با بقیه اعضای خانوادش نداشت
+مایلی خودتو معرفی کنی؟..
ا.ت یه نفس عمیق کشید و گفت" ا.ت....جئون ا.ت"
+ منم تهیونگم...کیم تهیونگ
ادامه دارد...
(نمیخواین با کامنت هاتون دل ددی رو ببرید؟)
۲۰.۹k
۲۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.