فیک من یک خون آشام هستم ؟! پارت ١۵
هانا همونطور که از پله ها پایین میومد گهگاهی نگاهی به دست خوب شدش می انداخت که صدایی از طبقه پایین شنید هرچه نزدیک تر میشد صدا واضح تر میشد جیمین رو در حال صحبت کردن با مادرش دید ناخوداگاه رفت و پشت دیوار قایم شد و به حرفاشون گوش داد
جیمین : اما مامان شما که خودتون خوب میدونید من دوست ندارم برم اونجا
مادر جیمین : درسته پسرم ولی خب اونجا خیلی خوبه من و پدرت همه چیز رو برات آماده کردیم
جیمین : من نیاز به فکر کردن دارم
مادر جیمین : باشه ولی بدون که من و پدرت همیشه صلاح تو رو میخوایم
مادر جیمین از اونجا رفت
جیمین : میدونم اون پشتی بیا بیرون
هانا با تعجب از پشت دیوار اومد بیرون و به جیمین نگاه کرد و گفت
هانا : تو تو چطوری فهمیدی ؟!
جیمین رفت سمت هانا و با دستش آروم زد روی سر هانا و گفت
جیمین : کله فندقی یادت رفته ؟! ما خون آشامیم می تونیم حس کنیم
هانا آروم با دستش رو سرش رو دست کشید و گفت
هانا : خب یادم رفت
جیمین : میشه با هم صحبت کنیم ؟
هانا با تعجب به جیمین نگاه کرد که جیمین گفت
جیمین : لطفا
هانا موافقت کرد و هردو باهم رفتن به سمت حیاط تا صحبت کنند همونطور که توی حیاط قدم می زدنند جیمین گفت
جیمین : مامان و بابام ازم میخوان که برای ادامه تحصیل برم خارج از کشور
هانا با تعجب برگشت و به جیمین نگاه کرد و گفت
هانا : تو چی ؟ خودت دوست داری بری اونجا ؟
جیمین : نمیدونم هنوز تصمیمم رو نگرفتم ولی خب دلم برای تو تنگ میشه
هانا : جیمین راستش من…
جیمین : می دونم
هانا با تعجب به جیمین خیره شد که جیمین ادامه داد
جیمین : از اولش هم میدونستم که به من علاقه ای نداری ولی خب خواستم شانسم رو امتحان کنم تا بعداً پشیمون نشم
هانا : من معذرت میخوام
جیمین : نیازی به معذرت خواهی نیست
جیمین هانا رو بغل کرد و هانا از این حرکت جیمین تعجب کرد در این ور حیاط جونگ کوک شاهد بغل کردن جیمین و هانا بود و از عصبانیت دستاش رو مشت کرده بود
فردا صبح هانا با صدای سر و صدا از خواب بیدار شد رفت تا ببینه این صدا برای چیه که خدمتکار ها رو دید که در حال بردن وسایلی هستند رفت و از یکی از خدمتکار ها پرسید
هانا : این وسایل مال کیه ؟!
خدمتکار : …
اسلاید دو : استایل هانا
شرایط پارت بعد :
۵٠ لایک
کامنت دلبخواهی
#فیک
#بی_تی_اس
#جیمین
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_جیمین
#فیک_تهیونگ
#فیک_جونگ_کوک
جیمین : اما مامان شما که خودتون خوب میدونید من دوست ندارم برم اونجا
مادر جیمین : درسته پسرم ولی خب اونجا خیلی خوبه من و پدرت همه چیز رو برات آماده کردیم
جیمین : من نیاز به فکر کردن دارم
مادر جیمین : باشه ولی بدون که من و پدرت همیشه صلاح تو رو میخوایم
مادر جیمین از اونجا رفت
جیمین : میدونم اون پشتی بیا بیرون
هانا با تعجب از پشت دیوار اومد بیرون و به جیمین نگاه کرد و گفت
هانا : تو تو چطوری فهمیدی ؟!
جیمین رفت سمت هانا و با دستش آروم زد روی سر هانا و گفت
جیمین : کله فندقی یادت رفته ؟! ما خون آشامیم می تونیم حس کنیم
هانا آروم با دستش رو سرش رو دست کشید و گفت
هانا : خب یادم رفت
جیمین : میشه با هم صحبت کنیم ؟
هانا با تعجب به جیمین نگاه کرد که جیمین گفت
جیمین : لطفا
هانا موافقت کرد و هردو باهم رفتن به سمت حیاط تا صحبت کنند همونطور که توی حیاط قدم می زدنند جیمین گفت
جیمین : مامان و بابام ازم میخوان که برای ادامه تحصیل برم خارج از کشور
هانا با تعجب برگشت و به جیمین نگاه کرد و گفت
هانا : تو چی ؟ خودت دوست داری بری اونجا ؟
جیمین : نمیدونم هنوز تصمیمم رو نگرفتم ولی خب دلم برای تو تنگ میشه
هانا : جیمین راستش من…
جیمین : می دونم
هانا با تعجب به جیمین خیره شد که جیمین ادامه داد
جیمین : از اولش هم میدونستم که به من علاقه ای نداری ولی خب خواستم شانسم رو امتحان کنم تا بعداً پشیمون نشم
هانا : من معذرت میخوام
جیمین : نیازی به معذرت خواهی نیست
جیمین هانا رو بغل کرد و هانا از این حرکت جیمین تعجب کرد در این ور حیاط جونگ کوک شاهد بغل کردن جیمین و هانا بود و از عصبانیت دستاش رو مشت کرده بود
فردا صبح هانا با صدای سر و صدا از خواب بیدار شد رفت تا ببینه این صدا برای چیه که خدمتکار ها رو دید که در حال بردن وسایلی هستند رفت و از یکی از خدمتکار ها پرسید
هانا : این وسایل مال کیه ؟!
خدمتکار : …
اسلاید دو : استایل هانا
شرایط پارت بعد :
۵٠ لایک
کامنت دلبخواهی
#فیک
#بی_تی_اس
#جیمین
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_جیمین
#فیک_تهیونگ
#فیک_جونگ_کوک
۶۹.۱k
۰۸ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.