پارت◇⁴⁸
جین:حالت خوبه؟
اروم سرم و تکون دادم و از خجالت نگام و به پایین دادم اروم لب زدم :معذر...ت می..خوام...
صدای خنده ارومش و شندیم...
جین:اونی که باید بخواد نمیخواد ...بعد تو معذرت مخوای ...میدونی واسه همینه که متفاوتی..مثل بقیه دخترا نیستی...
نگامو دادم به چشماش ...اروم اروم بود ...انگار این ارامش به منم تزریق شد ...دیگ حتی برام مهم نبود که اون دختر چند مین پیش چیا گفت و رفت...فقط مهم این فضای اروم بود ...
جین:می تونی بلند شی؟
ا/ت:هومم
ارنجم و گرفت و کمکم کرد اتاق برم...وقتی نشستم روی تخت برای یه لحظه از درد چهرم جمع شد ...
جین:چی شد..
ا/ت: هیچی ...خوبم...فقط یکم درد میکنه ...
جین:بزار ببینم
این و گفت و اروم دستشو کشید به پام...و هر چند ثاتیه میپرسید:درد داره؟
منم سرم و به چپ و راست تکون میدادم ...بعد چن مین که کارش تموم شد گفت:خب ...خداروشکر پات سالمه ولی باید تا دو هفته دیگ صبر کنی تا کامل پات خوب شه ...
زل زده بودم بهش ...بیشتر خندم گرفته بود مثل دکترای متخصص حرف میزد ..خنده روی لبمو که دید با لبخند گفت:چیه؟...
ا/ت:عااا...هیچی
جین:واقعا؟
ا/ت:خب ن....ببخشید اقای دکتر تخصص شما در چیه؟
اینو که گفتم بلند خندید ...خندش خیلی قشنگ بود ...محو لبخندش بودم و یه لبخند کوچیکم روی لب من بود ...خم شد و با انگشتش زد روی دماغم ...
جین:وقتی بهت میگم فوضولی میگی نخیرر..من کنجکاوم ..
ا/ت:خب..کنجکا...
دوباره بلند زد زیر خنده ...با خندش منم خندم گرفت ...
ا/ت:واسه چی میخندی راست میگم...
جین:بله بله حق با شماست ...ولی کی بهت گفت من پزشکم؟
ا/ت:کوک
جین:چرا آلو تو دهن این بچه خیس نمیخوره...
با حرفش بهش خندیدم و بعد منتظر نگاهش کردم ...وقتی کنجکاویم ..یا به زبوم خوش فوضولیم و دیدم نمی تونست خندشو کنترل کنه ولی ادامه داد: خب ...من تخصصم تو مغز و اعصاب ولی بعنوان پشک عمومی کار میکنم ...انطوری راحت ترم و اینکه به خیلیا کم میکنم ..
ا/ت:میدونی خیلی مهربونی ؟
اینو که گفتم از خجالت لبخندی زد و با دستش پشت سرشو لمس کرد ...
جین:عااا..نمیدونم...من...دیگ برم ...حواست باشه ..به پات فشار نیار...شب ب..خیر
ا/ت:شب توهم بخیر .
بعد از رفتن جین چشمام و روهم گذاشتم و خیلی سریع خوابم برد ...
صبح با صدای وسایل های اتاق از خواب بیدار شدم ..انگار یکی داشت میکوبیدشون به هم ...با گیجی و منگی از خواب بیدار شدم ...به اطراف نگاه کردم که ارباب و دیدم ...چشمام چهار تا شد ...داشت کمد ها رو زیر و میکرد و هنوز متوجه بیدار شدن من نبود ...انگار دنبال چیزه مهمی بود و زیر لب هی قر میزد...یه کم که نگاهش کرد دیدم نخیر قرار نیست پیداش کنه ...اروم از روی تخت بلند شدم و رفتم سمتش ...اروم زمزمه کردم:ار..باب
اونم انگار که نفهمیده باشه همنطور پشت به من گفت:هوم...
ا/ت:چیزی شده ...
اینو که گفتم مکث کرد و بعد برگشت سمتم ...با چشمای ریز شده گفت:تو چی مخوای؟
سرم و بلا اوردم و تو چشماش خیره شدم:ه..هیچی فقط میخواستم ..کمکتون کنم ..ولی اشتباه کردم ...
بعد بر میگردم و میخوامبرم سمت تخت که..
تهیونگ:دنبال پرونده ابیه میگردم..ولی هرچی میگردم نیست!
اروم سرم و تکون دادم و از خجالت نگام و به پایین دادم اروم لب زدم :معذر...ت می..خوام...
صدای خنده ارومش و شندیم...
جین:اونی که باید بخواد نمیخواد ...بعد تو معذرت مخوای ...میدونی واسه همینه که متفاوتی..مثل بقیه دخترا نیستی...
نگامو دادم به چشماش ...اروم اروم بود ...انگار این ارامش به منم تزریق شد ...دیگ حتی برام مهم نبود که اون دختر چند مین پیش چیا گفت و رفت...فقط مهم این فضای اروم بود ...
جین:می تونی بلند شی؟
ا/ت:هومم
ارنجم و گرفت و کمکم کرد اتاق برم...وقتی نشستم روی تخت برای یه لحظه از درد چهرم جمع شد ...
جین:چی شد..
ا/ت: هیچی ...خوبم...فقط یکم درد میکنه ...
جین:بزار ببینم
این و گفت و اروم دستشو کشید به پام...و هر چند ثاتیه میپرسید:درد داره؟
منم سرم و به چپ و راست تکون میدادم ...بعد چن مین که کارش تموم شد گفت:خب ...خداروشکر پات سالمه ولی باید تا دو هفته دیگ صبر کنی تا کامل پات خوب شه ...
زل زده بودم بهش ...بیشتر خندم گرفته بود مثل دکترای متخصص حرف میزد ..خنده روی لبمو که دید با لبخند گفت:چیه؟...
ا/ت:عااا...هیچی
جین:واقعا؟
ا/ت:خب ن....ببخشید اقای دکتر تخصص شما در چیه؟
اینو که گفتم بلند خندید ...خندش خیلی قشنگ بود ...محو لبخندش بودم و یه لبخند کوچیکم روی لب من بود ...خم شد و با انگشتش زد روی دماغم ...
جین:وقتی بهت میگم فوضولی میگی نخیرر..من کنجکاوم ..
ا/ت:خب..کنجکا...
دوباره بلند زد زیر خنده ...با خندش منم خندم گرفت ...
ا/ت:واسه چی میخندی راست میگم...
جین:بله بله حق با شماست ...ولی کی بهت گفت من پزشکم؟
ا/ت:کوک
جین:چرا آلو تو دهن این بچه خیس نمیخوره...
با حرفش بهش خندیدم و بعد منتظر نگاهش کردم ...وقتی کنجکاویم ..یا به زبوم خوش فوضولیم و دیدم نمی تونست خندشو کنترل کنه ولی ادامه داد: خب ...من تخصصم تو مغز و اعصاب ولی بعنوان پشک عمومی کار میکنم ...انطوری راحت ترم و اینکه به خیلیا کم میکنم ..
ا/ت:میدونی خیلی مهربونی ؟
اینو که گفتم از خجالت لبخندی زد و با دستش پشت سرشو لمس کرد ...
جین:عااا..نمیدونم...من...دیگ برم ...حواست باشه ..به پات فشار نیار...شب ب..خیر
ا/ت:شب توهم بخیر .
بعد از رفتن جین چشمام و روهم گذاشتم و خیلی سریع خوابم برد ...
صبح با صدای وسایل های اتاق از خواب بیدار شدم ..انگار یکی داشت میکوبیدشون به هم ...با گیجی و منگی از خواب بیدار شدم ...به اطراف نگاه کردم که ارباب و دیدم ...چشمام چهار تا شد ...داشت کمد ها رو زیر و میکرد و هنوز متوجه بیدار شدن من نبود ...انگار دنبال چیزه مهمی بود و زیر لب هی قر میزد...یه کم که نگاهش کرد دیدم نخیر قرار نیست پیداش کنه ...اروم از روی تخت بلند شدم و رفتم سمتش ...اروم زمزمه کردم:ار..باب
اونم انگار که نفهمیده باشه همنطور پشت به من گفت:هوم...
ا/ت:چیزی شده ...
اینو که گفتم مکث کرد و بعد برگشت سمتم ...با چشمای ریز شده گفت:تو چی مخوای؟
سرم و بلا اوردم و تو چشماش خیره شدم:ه..هیچی فقط میخواستم ..کمکتون کنم ..ولی اشتباه کردم ...
بعد بر میگردم و میخوامبرم سمت تخت که..
تهیونگ:دنبال پرونده ابیه میگردم..ولی هرچی میگردم نیست!
۱۷۰.۹k
۱۷ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۶۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.