- The wound of love - last part
ویو یونگی :
با حرف هایی که زد قلبم تیکه تیکه شد ... اون راست میگفت ... من حتی حاضر نشدم کمکش کنم
با عصبانیت یه لگد به در زد و رفت ... یه حسی بهم میگفت برم دنبالش ... با ساکورا و اعضا رفتیم دنبالش
همین طور بی هدف خیابون ها می گشتیم که دیدیم یه دختر افتاده رو زمین ... نزدیک تر که شدیم دیدیم ... اون مین سو بود ... با عجله بردیمش بیمارستان
پرش زمانی به بیمارستان
ساعت 5:32 عصر
رو صندلی بیمارستان نشسته بودم و گریه می کردم و جیمین داشت دلداریم میداد ( یونمین 🥺 )
کوک و ته رفته بودن چیزی بخرن بخوریم ... نامجون و جین و جیهوپ برای کارای کمپانی رفته بودن ... ساکورا دوست مین سو هم سر کارش براش کار پیش اومد مجبور شد بره
من و جیمین همین طوری نشسته بودیم که دکتر اومد ... هردومون از جامون پریدیم و رفتیم سمت دکتر
+ دکتر حال مین سو خوبه ؟ * نگران *
دکتر: بله خوبن فقط به خاطر فشار عصبی شدید بیهوش شدن
تعجب کردم ... فشار عصبی شدید ؟ ... یعنی انقد بهش فشار اومده که بیهوش شده :( 😞
+ الآن میتونم ببینمشون ؟
دکتر : بله حتما ... اتاق ۱۶۴
+ ممنون
با جیمین بدو بدو رفتیم و من محکم در اتاق و باز کردم و مین سو داشت به بیرون پنجره نگاه میکرد ... فهمیدم می دونه من اینجام ... پس رو صندلی اون کنار نشستم
+ بهت حق میدم از دستم ناراحت باشی ... من واقعا دوست دارم مین سو ... خواهش میکنم برگرد
یهو بغضم ترکید و شروع کردم به اشک ریختن
+ من فقط میخوام کنارم باشی * با گریه *
ویو مین سو
تحمل گریه کردنش رو نداشتم واسه همین دستش رو گرفتم و نگاش کردم
- می بخشمت ولی به یه شرط
+ هرچی باشه قبول می کنم
- که دیگه هیچوقت تنهام نزاری و دیگه گریه نکنی
+ * لبخند * باشه ... حتما
با هم خندیدیم و ... پایاننننننن
خب دیگه ... ❤🍓
•-•
با حرف هایی که زد قلبم تیکه تیکه شد ... اون راست میگفت ... من حتی حاضر نشدم کمکش کنم
با عصبانیت یه لگد به در زد و رفت ... یه حسی بهم میگفت برم دنبالش ... با ساکورا و اعضا رفتیم دنبالش
همین طور بی هدف خیابون ها می گشتیم که دیدیم یه دختر افتاده رو زمین ... نزدیک تر که شدیم دیدیم ... اون مین سو بود ... با عجله بردیمش بیمارستان
پرش زمانی به بیمارستان
ساعت 5:32 عصر
رو صندلی بیمارستان نشسته بودم و گریه می کردم و جیمین داشت دلداریم میداد ( یونمین 🥺 )
کوک و ته رفته بودن چیزی بخرن بخوریم ... نامجون و جین و جیهوپ برای کارای کمپانی رفته بودن ... ساکورا دوست مین سو هم سر کارش براش کار پیش اومد مجبور شد بره
من و جیمین همین طوری نشسته بودیم که دکتر اومد ... هردومون از جامون پریدیم و رفتیم سمت دکتر
+ دکتر حال مین سو خوبه ؟ * نگران *
دکتر: بله خوبن فقط به خاطر فشار عصبی شدید بیهوش شدن
تعجب کردم ... فشار عصبی شدید ؟ ... یعنی انقد بهش فشار اومده که بیهوش شده :( 😞
+ الآن میتونم ببینمشون ؟
دکتر : بله حتما ... اتاق ۱۶۴
+ ممنون
با جیمین بدو بدو رفتیم و من محکم در اتاق و باز کردم و مین سو داشت به بیرون پنجره نگاه میکرد ... فهمیدم می دونه من اینجام ... پس رو صندلی اون کنار نشستم
+ بهت حق میدم از دستم ناراحت باشی ... من واقعا دوست دارم مین سو ... خواهش میکنم برگرد
یهو بغضم ترکید و شروع کردم به اشک ریختن
+ من فقط میخوام کنارم باشی * با گریه *
ویو مین سو
تحمل گریه کردنش رو نداشتم واسه همین دستش رو گرفتم و نگاش کردم
- می بخشمت ولی به یه شرط
+ هرچی باشه قبول می کنم
- که دیگه هیچوقت تنهام نزاری و دیگه گریه نکنی
+ * لبخند * باشه ... حتما
با هم خندیدیم و ... پایاننننننن
خب دیگه ... ❤🍓
•-•
۲.۷k
۲۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.