پارت ۳۱ دلبرک نازک نارنجی
متین:
دختره اومد داخل
انا : در هم میشه ببندی
درو بستم متین: رفت نشت رو صندلی گوشه اتاق منم روبروش وایستادم و به یک دیوار تکیه دادم
انا: ببین متین
بلند شد اومد سمتم
یقمو گرفت خواست بهم نزدیک بشه که هولش دادم اونور ( ماشالله متین افرین پهلون 😅) متین: خانم چیکار میکنید
انا: من دوست دارم❤
متین: شما خیلی بی جا میکنید 😡
از اتاق اومد بیرون بعد از چند ساعت خدمتکار اومد گفت برم اتاق دختره
عن تر کار خودشو کرد رفتم تو اتاق اقا : بیا تو ( خانوادگی نشستهاند)
رفتم تو اتاق بغل دست اقا
اقا یچیزی نوشت و گذاشته روی میز
اقا: این برگه اخراجته بردار برو یه دیدم انا خوشحال شده من : چیزی نگید لطفا خدانگهدار پاکتو برداشتم اومدم بیرون توش بیست میلیون پول بود من: خداروشکر لباسامو عوض کردم اومدم بیرون زنگ زدم به ممد
دختره اومد داخل
انا : در هم میشه ببندی
درو بستم متین: رفت نشت رو صندلی گوشه اتاق منم روبروش وایستادم و به یک دیوار تکیه دادم
انا: ببین متین
بلند شد اومد سمتم
یقمو گرفت خواست بهم نزدیک بشه که هولش دادم اونور ( ماشالله متین افرین پهلون 😅) متین: خانم چیکار میکنید
انا: من دوست دارم❤
متین: شما خیلی بی جا میکنید 😡
از اتاق اومد بیرون بعد از چند ساعت خدمتکار اومد گفت برم اتاق دختره
عن تر کار خودشو کرد رفتم تو اتاق اقا : بیا تو ( خانوادگی نشستهاند)
رفتم تو اتاق بغل دست اقا
اقا یچیزی نوشت و گذاشته روی میز
اقا: این برگه اخراجته بردار برو یه دیدم انا خوشحال شده من : چیزی نگید لطفا خدانگهدار پاکتو برداشتم اومدم بیرون توش بیست میلیون پول بود من: خداروشکر لباسامو عوض کردم اومدم بیرون زنگ زدم به ممد
۴.۵k
۰۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.