پارت ۱۳ فیک عشق بی نهایت
پارت ۱۳ فیک عشق بی نهایت
سهون با صدای دلنشینی از خواب بیدار شد . صدای آهنگ خوندن یه نفر میومد . از اتاق اومد بیرون و از پله ها پایین اومد و داخل آشپزخونه رفت . نیارا داشت آهنگ میخوند و صبحونه آماده میکرد
geot gata barami chagawojimyeonIpgimeul
bureoseo sumgyeoreul manjideon
bamHaengbokan useumsoriro pogeunhi
kkeureoaneumyeoByeolbitcheoreom binnal
naeireul kkumkkudeon bam
I`ll search the universe
Neol dasi chajeul ttaekkaji
Nochi aneul geoya tikkeul gateun gieokdo
Gyejeore saegyeojin uriui chueogeun dasi
Myeot beonigo dorawa neol bureul tenikka...
با برگشتنش به صورت سهون برخورد . سهون دست به سینه به چارچوب در تکیه داده بود و به صدای دلنشین نیارا گوش میکرد و بهش نگاه میکرد . نیارا همونطور که به سهون خیره شده بود مربا رو روی میز گذاشت
نیارا_سلام
سهون سرشو به نشونه ی سلام تکون داد و رفت پیش نیارا و دستشو دور گردن نیارا انداخت
_خوشگل خانوم چطوری؟
نیارا لبخند مصنوعی زد و دست سهون رو از روی گردنش انداخت پایین . سهون با تعجب بهش نگاه کرد . نیارا برگشت و به سهون نگاه کرد
_سهون...بهتره انقدر صمیمی نشیم
سهون هنوزم با تعجب بهش نگاه میکرد . هیچی نمیفهمید
نیارا_ما نباید صمیمی بشیم...من اصلا دلم نمیخواد از کارم اخراج بشم...مامانتو که باید بشناسی...
سهون_پس صمیمی نشیم...درسته
نیارا_اره...درسته...صمیمی نشیم
سهون_باشه پس...
تو دلش گفت:پس دیگه هیچوقت روی خوش منو نمیبینی...از این به بعد من فقط رئیستم
نیارا به میز صبحونه اشاره کرد و همزمان کفت
_نمیخوری
سهون سرشو با عصبانیت تکون داد
_میخورم میخورم
رفتن و روی صندلی های میز نشستن . نیارا شروع کرد به خوردن و سهون فقط به نیارا نگاه میکرد . چرا نیارا نمیخواست که صمیمی بشن . از چشماش مشخص بود که داره دروغ میگه . انگاری که داشت یه چیزیو مخفی میکرد . دلیل اینکه نمیخواست باهاش باشه کاملا با چیزی که نیارا میگفت فرق میکرد ...
نیارا سرشو آورد بالا و به سهون که نگاهش میکرد خیره شد . اون نمیخواست با سهون صمیمی شه چون اونا فرق میکردن . زندگیاشون خودشون سطحشون . توی همه چی باهم فرق میکردن .
....
سهون با صدای دلنشینی از خواب بیدار شد . صدای آهنگ خوندن یه نفر میومد . از اتاق اومد بیرون و از پله ها پایین اومد و داخل آشپزخونه رفت . نیارا داشت آهنگ میخوند و صبحونه آماده میکرد
geot gata barami chagawojimyeonIpgimeul
bureoseo sumgyeoreul manjideon
bamHaengbokan useumsoriro pogeunhi
kkeureoaneumyeoByeolbitcheoreom binnal
naeireul kkumkkudeon bam
I`ll search the universe
Neol dasi chajeul ttaekkaji
Nochi aneul geoya tikkeul gateun gieokdo
Gyejeore saegyeojin uriui chueogeun dasi
Myeot beonigo dorawa neol bureul tenikka...
با برگشتنش به صورت سهون برخورد . سهون دست به سینه به چارچوب در تکیه داده بود و به صدای دلنشین نیارا گوش میکرد و بهش نگاه میکرد . نیارا همونطور که به سهون خیره شده بود مربا رو روی میز گذاشت
نیارا_سلام
سهون سرشو به نشونه ی سلام تکون داد و رفت پیش نیارا و دستشو دور گردن نیارا انداخت
_خوشگل خانوم چطوری؟
نیارا لبخند مصنوعی زد و دست سهون رو از روی گردنش انداخت پایین . سهون با تعجب بهش نگاه کرد . نیارا برگشت و به سهون نگاه کرد
_سهون...بهتره انقدر صمیمی نشیم
سهون هنوزم با تعجب بهش نگاه میکرد . هیچی نمیفهمید
نیارا_ما نباید صمیمی بشیم...من اصلا دلم نمیخواد از کارم اخراج بشم...مامانتو که باید بشناسی...
سهون_پس صمیمی نشیم...درسته
نیارا_اره...درسته...صمیمی نشیم
سهون_باشه پس...
تو دلش گفت:پس دیگه هیچوقت روی خوش منو نمیبینی...از این به بعد من فقط رئیستم
نیارا به میز صبحونه اشاره کرد و همزمان کفت
_نمیخوری
سهون سرشو با عصبانیت تکون داد
_میخورم میخورم
رفتن و روی صندلی های میز نشستن . نیارا شروع کرد به خوردن و سهون فقط به نیارا نگاه میکرد . چرا نیارا نمیخواست که صمیمی بشن . از چشماش مشخص بود که داره دروغ میگه . انگاری که داشت یه چیزیو مخفی میکرد . دلیل اینکه نمیخواست باهاش باشه کاملا با چیزی که نیارا میگفت فرق میکرد ...
نیارا سرشو آورد بالا و به سهون که نگاهش میکرد خیره شد . اون نمیخواست با سهون صمیمی شه چون اونا فرق میکردن . زندگیاشون خودشون سطحشون . توی همه چی باهم فرق میکردن .
....
۲۰.۵k
۱۸ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۷۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.