الاهی تباه شه چشمی که چشه دیدن منو نداره

بزارید یه داستانی از مورچه ای🐜
خودمون براتون بگم
مورچه دعا می‌کنه میگه خدایا 🙄
من زحمت کشم و بار می کشم
خسته شدم اینقدر با پاهای کوچولو
هی بار جا به جا کردم
لطفاً بهم توانای پرواز رو بده
تا بتونم بیشتر زحمت بکشم😐
خداهم بخاطر دل مورچه نشکنه
میگه بیا بال پرواز کن
و برو کمک حال همنو خودت باش
مورچه 🐜 چنان پرواز می‌کنه
که دوست آشنا و حتا
زن بچه ای خودش رو هم از یاد می‌بره
خدا که هواسش به همه جا بوده
و میدونست که مورچه بال در بیار
خودشو هم فراموش می‌کنه
بعد از یکی دو روز بال مورچه هه کنده میشه و مورچه سقوط می‌کنه
مثل بز، می میره 😂
و
روحش می‌ره پیش خدا
به خدا میگه این چه کاری بود با بال های
نازنین من کردی مثه طلب کارا🤔
خدا هم در جواب میگه
خواستم بدونی هر پروازی
روزی باید نشست اما تو
دوست ها تو که هیچ خودتو رو هم
فراموش کردی
خواستم بدونی هر بلند پروازی
در آخر خوردن زمین و بلند نشدن داره
هیچی دیگه مورچه هم میگه باشه
خیر است من آنقدر در کیف حال
بودم
رو هوا که یادم رفته بودید همه،،😕
و مستقیم راهی اون
دنیا میشه پایان و فینیشین 😂