دو پارتی فلیکس p1
تابع قوانین ویسگون، تابع قوانین جمهوری اسلامی
تک پارتی فلیکس
شب عروسیتون
توی ماشین نشسته بودید و درحال برگشت به خونهٔ خودتون بودید، دستش مثل همیشه روی رون پات بود، کار عادیش بود، همیشه وقتی توی ماشین باهم بودید دستش رو روی رون پات قرار میداد، اما امشب متفاوت بود، استرس داشتی، اشتیاق داشتی، و بدتر از همه میترسیدی که یوقت از هیجان زیاد پ. ری. ود نشی، خب فلیکس برای امشب خیلی صبر کرد بود، دو سال کامل باهم بودید و تو حتی اجازه نداده بودی بالا تنه ات رو با سوت.. ین ببینه، توی تفکراتت غرق بوی که با صداش به خودت آمدی
_مضطربی! مشخصه
نگاهت رو از شیشه گرفتی و به فلیکس دادی
&نه... یعنی نمیدونم.. خوشحالم.. هیجان دارم.. شایدم یکم استرس
جاده خلوت بود، همینطوری که روی جاده تمرکز کرده بود سرش رو نزدیک گوشت آورد و با صدای کلفت و مردونه اش زمزمه کرد
_هیجان داشته باش.. چون امشب قرار نیست مقاومت کنی، میدونی دیگه مگه نه؟!
آب دهنت رو قورت دادی و سر تکون دادی، میدونستی که یکم بیشتر به حرف زدن ادامه بدی ، با حرفاش آبت میکنه، پس سکوت کردی، به خونه رسیدین، با کمکش موهات رو که پر از پنس بود باز کردی و رفتی تا یک دوش کوتاه بگیری، بعد از یک ربع کامل حمام کرده بودی، اما استرس داشتی که بری بیرون، لباس خوابی که مادرت برات گذاشته بود رو تنت کرده بودی، یک لباس سفید که تا روی زانوهات میامد و بند های باریکش روی شونه هات قرار میگرفت، از روی ترقوه تا بالای س..ینه هات رو حریر پوشانده بود و قسمتی از نرمالو های سفیدت رو نمایان میکرد، لباس تقریبا تا نصف ران هات بود، کت روش رو هم تنت کشیدی، خواستی ببندیش.. اما با خودت فکر کردی اگر باز باشه جذاب تره، دستت رو روی دستگیره در گذاشتی و بعد از چندتا نفس عمیق به سمت پایین فشردیش، به محض قدم گذاشتنت توی اتاق، فلیکس که درحال باز کردن کرواتش بود، نگاهش رو به تو داد،
تک پارتی فلیکس
شب عروسیتون
توی ماشین نشسته بودید و درحال برگشت به خونهٔ خودتون بودید، دستش مثل همیشه روی رون پات بود، کار عادیش بود، همیشه وقتی توی ماشین باهم بودید دستش رو روی رون پات قرار میداد، اما امشب متفاوت بود، استرس داشتی، اشتیاق داشتی، و بدتر از همه میترسیدی که یوقت از هیجان زیاد پ. ری. ود نشی، خب فلیکس برای امشب خیلی صبر کرد بود، دو سال کامل باهم بودید و تو حتی اجازه نداده بودی بالا تنه ات رو با سوت.. ین ببینه، توی تفکراتت غرق بوی که با صداش به خودت آمدی
_مضطربی! مشخصه
نگاهت رو از شیشه گرفتی و به فلیکس دادی
&نه... یعنی نمیدونم.. خوشحالم.. هیجان دارم.. شایدم یکم استرس
جاده خلوت بود، همینطوری که روی جاده تمرکز کرده بود سرش رو نزدیک گوشت آورد و با صدای کلفت و مردونه اش زمزمه کرد
_هیجان داشته باش.. چون امشب قرار نیست مقاومت کنی، میدونی دیگه مگه نه؟!
آب دهنت رو قورت دادی و سر تکون دادی، میدونستی که یکم بیشتر به حرف زدن ادامه بدی ، با حرفاش آبت میکنه، پس سکوت کردی، به خونه رسیدین، با کمکش موهات رو که پر از پنس بود باز کردی و رفتی تا یک دوش کوتاه بگیری، بعد از یک ربع کامل حمام کرده بودی، اما استرس داشتی که بری بیرون، لباس خوابی که مادرت برات گذاشته بود رو تنت کرده بودی، یک لباس سفید که تا روی زانوهات میامد و بند های باریکش روی شونه هات قرار میگرفت، از روی ترقوه تا بالای س..ینه هات رو حریر پوشانده بود و قسمتی از نرمالو های سفیدت رو نمایان میکرد، لباس تقریبا تا نصف ران هات بود، کت روش رو هم تنت کشیدی، خواستی ببندیش.. اما با خودت فکر کردی اگر باز باشه جذاب تره، دستت رو روی دستگیره در گذاشتی و بعد از چندتا نفس عمیق به سمت پایین فشردیش، به محض قدم گذاشتنت توی اتاق، فلیکس که درحال باز کردن کرواتش بود، نگاهش رو به تو داد،
۱۷.۱k
۱۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.