part 34
(یک هفته بعد)
دیگه همهی اون زندانیها از رابطهی اون دو خبردار شده بودن؛آخه کیه که از نگاهها و رفتارها و حرفای اونا متوجه قضیه نشه؟!
جونگکوک توی آشپزخونه درحال سرخ کردن گوشت برای شام بود که دو دست قوی دور شکمش حلقه شد و حدسش سخت نبود که کیه! _گوشت سرخ میکنی؟
صدای بمش بغل گوشش پیچید. _اوهوم
جونگکوک تقلایی کرد_تهیونگ...میبیننمون زشته
ولی تهیونگ همونقدر محکم از پشت بغلش کرد و به گوشتها اشاره کرد_اینا که لبای توعه
جونگکوک تکخندی زد_چی؟!
_نرم و خوشمزه..دهن آدم آب میوفته واسش
جونگکوک با خجالت لب گزید و تهیونگ لباشو به گوشش نزدیکتر کرد و گفت_فردا...میخوایم بریم...حموم
جونگکوک تپش قلب گرفت؛از لحنش کاملا فهمید یعنی چی!_خب؟
تهیونگ پایینتنشو جلوتر آورد که باعث شد برجستگیش به باسن کوک بخوره.گوشش رو بوسید_همین!
و آروم از آشپزخونه خارج شد.
و از اون طرف،دور از چشم همه یونسو و جیمین به هم نگاهی معنادار انداختن.
~~
وقتی مطمئن شد همه به اتاقک حمومها رفتن،خودش از اتاقش بیرون اومد و به سمت اتاقک بغلی رفت و واردش شد.تهیونگ انگار که منتظرش بود،دست به سینه به دیوار تکیه داده بود و با دیدنش لبخندی که بیشتر شبیه به پوزخند بود روی لباش نشست.هردو قدمی نزدیک اومدن._درشون بیار
تهیونگ به لباساش اشاره کرد و خودشم مشغول لخت شدن شد.جونگکوک فقط باکسر تنش بود اما تهیونگ باکسرشم درآورد که باعث شد جونگکوک با شرم لباشو گاز بگیره.تهیونگ کمر اونو به دیوار چسبوند و جونگکوک گفت_اینجا که دوربین نیست؟
تهیونگ خندید_توی اتاقک که دوربین نمیزارن...یعنی فکر میکنی ما رو لخت دیدن تا حالا؟! _خب من از اتاقک خودم اومدم بیرون حتما منو دیدن...یا...یا اگه بخوایم انجامش بدیم خب طول میکشه و تایم حموم تموم میشه
تهیونگ سر توی گردنش برد و خیس اونجا رو بوسید_فکر همه جاشو کردم
جونگکوک با پاهای سست شده دست دور گردن تهیونگ انداخت و اونو بیشتر به خودش چسبوند و تهیونگ هم دست برد تا باکسرشو پایین بکشه...
~~
(چند روز بعد)
جونگکوک به حیاط پشتی اومد و کنار تهیونگ که سیگار میکشید ایستاد_چیزی شده؟
تهیونگ نیمنگاهی انداخت_نه،چرا؟ _توی خودتی
پکی به سیگارش زد_نه چیزی نیست
جونگکوک بعد از نفس عمیقی نزدیکتر اومد و بازو و ساق دست تهیونگ رو نوازش کرد_چرا فقط غماتو باهام به اشتراک نمیزاری؟ _چرا میخوای بدونی وقتی نمیتونی کاری بکنی؟فقط ذهنت درگیر میشه
جونگکوک که از لحن سرد تهیونگ دلش گرفته بود گفت_شایدم بهم اعتماد نداری..مهم نیست به هرحال نمیتونم کاری بکنم
ادامه در کامنت
دیگه همهی اون زندانیها از رابطهی اون دو خبردار شده بودن؛آخه کیه که از نگاهها و رفتارها و حرفای اونا متوجه قضیه نشه؟!
جونگکوک توی آشپزخونه درحال سرخ کردن گوشت برای شام بود که دو دست قوی دور شکمش حلقه شد و حدسش سخت نبود که کیه! _گوشت سرخ میکنی؟
صدای بمش بغل گوشش پیچید. _اوهوم
جونگکوک تقلایی کرد_تهیونگ...میبیننمون زشته
ولی تهیونگ همونقدر محکم از پشت بغلش کرد و به گوشتها اشاره کرد_اینا که لبای توعه
جونگکوک تکخندی زد_چی؟!
_نرم و خوشمزه..دهن آدم آب میوفته واسش
جونگکوک با خجالت لب گزید و تهیونگ لباشو به گوشش نزدیکتر کرد و گفت_فردا...میخوایم بریم...حموم
جونگکوک تپش قلب گرفت؛از لحنش کاملا فهمید یعنی چی!_خب؟
تهیونگ پایینتنشو جلوتر آورد که باعث شد برجستگیش به باسن کوک بخوره.گوشش رو بوسید_همین!
و آروم از آشپزخونه خارج شد.
و از اون طرف،دور از چشم همه یونسو و جیمین به هم نگاهی معنادار انداختن.
~~
وقتی مطمئن شد همه به اتاقک حمومها رفتن،خودش از اتاقش بیرون اومد و به سمت اتاقک بغلی رفت و واردش شد.تهیونگ انگار که منتظرش بود،دست به سینه به دیوار تکیه داده بود و با دیدنش لبخندی که بیشتر شبیه به پوزخند بود روی لباش نشست.هردو قدمی نزدیک اومدن._درشون بیار
تهیونگ به لباساش اشاره کرد و خودشم مشغول لخت شدن شد.جونگکوک فقط باکسر تنش بود اما تهیونگ باکسرشم درآورد که باعث شد جونگکوک با شرم لباشو گاز بگیره.تهیونگ کمر اونو به دیوار چسبوند و جونگکوک گفت_اینجا که دوربین نیست؟
تهیونگ خندید_توی اتاقک که دوربین نمیزارن...یعنی فکر میکنی ما رو لخت دیدن تا حالا؟! _خب من از اتاقک خودم اومدم بیرون حتما منو دیدن...یا...یا اگه بخوایم انجامش بدیم خب طول میکشه و تایم حموم تموم میشه
تهیونگ سر توی گردنش برد و خیس اونجا رو بوسید_فکر همه جاشو کردم
جونگکوک با پاهای سست شده دست دور گردن تهیونگ انداخت و اونو بیشتر به خودش چسبوند و تهیونگ هم دست برد تا باکسرشو پایین بکشه...
~~
(چند روز بعد)
جونگکوک به حیاط پشتی اومد و کنار تهیونگ که سیگار میکشید ایستاد_چیزی شده؟
تهیونگ نیمنگاهی انداخت_نه،چرا؟ _توی خودتی
پکی به سیگارش زد_نه چیزی نیست
جونگکوک بعد از نفس عمیقی نزدیکتر اومد و بازو و ساق دست تهیونگ رو نوازش کرد_چرا فقط غماتو باهام به اشتراک نمیزاری؟ _چرا میخوای بدونی وقتی نمیتونی کاری بکنی؟فقط ذهنت درگیر میشه
جونگکوک که از لحن سرد تهیونگ دلش گرفته بود گفت_شایدم بهم اعتماد نداری..مهم نیست به هرحال نمیتونم کاری بکنم
ادامه در کامنت
۱.۱k
۱۴ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.