(عشق خونی)Part.18
ا/ت*ویو
رسیده بودیم قصر
من و جیمین توی راه یا دعوای بزرگ کردیم
ولی من شروع کرد
شب بود.
شب رسیده بودیم قصر.
به جیمین گفتم
ا/ت:معذرت می خوام میدونم که من شروع کردم.
جیمین:ا/ت من خیلی دوست دارم ولی اینکه الکی یه بحص رو شروع کردی بی معنی بود.
ا/ت:دیگه اینکار رک نمیکنم
جیمین:باشه بیا بغلم.
ا/ت:پس اشتی.
جیمین:اره
خوابیده بودیم.
که یهو جیمین پاشد.
فکر کرد من خوابم.
رفتم دنبالش.
رفت همون جزیره ی ای که کوک
بود.
کوک*ویو
یکی از اب اومد روی جزیره.
فکر کردم.
که ا/ت هست.
رفتم بیرون دیدم.
یه مرد.
از زبون نویسنده
جیمین به کوک گفت
جیمن:تو کوکی
کوک:اره
جیمین:منم جیمینم
کوک:چی می خوای
جیمین:زنم پیش تو چیکار می کرد.
بعدش کوک بهش
یه مشت محکم زدو.......
پایان
رسیده بودیم قصر
من و جیمین توی راه یا دعوای بزرگ کردیم
ولی من شروع کرد
شب بود.
شب رسیده بودیم قصر.
به جیمین گفتم
ا/ت:معذرت می خوام میدونم که من شروع کردم.
جیمین:ا/ت من خیلی دوست دارم ولی اینکه الکی یه بحص رو شروع کردی بی معنی بود.
ا/ت:دیگه اینکار رک نمیکنم
جیمین:باشه بیا بغلم.
ا/ت:پس اشتی.
جیمین:اره
خوابیده بودیم.
که یهو جیمین پاشد.
فکر کرد من خوابم.
رفتم دنبالش.
رفت همون جزیره ی ای که کوک
بود.
کوک*ویو
یکی از اب اومد روی جزیره.
فکر کردم.
که ا/ت هست.
رفتم بیرون دیدم.
یه مرد.
از زبون نویسنده
جیمین به کوک گفت
جیمن:تو کوکی
کوک:اره
جیمین:منم جیمینم
کوک:چی می خوای
جیمین:زنم پیش تو چیکار می کرد.
بعدش کوک بهش
یه مشت محکم زدو.......
پایان
۱۶.۲k
۲۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.