رمان عشق مخفیانه 🖤🤍⛓️
رمان عشق مخفیانه 🖤🤍⛓️
پارت ۱
دیانا: از خواب بیدار شدم دیدم تو یه اتاق کاملا سفید روی یه تخت دراز کشیدم ... یه نفر در زد اومد تو
نیکا : سلام من نیکا هم تو هم باید دیانا باشی ؟
دیانا : آره ، خوشبختم ، نیکا اینجا کجاست ؟
اینجا امارت آقای کاشی که ما (من تو و بقیه خدمتکارا) ارباب صداش میکنیم ، اونجوری که اون گفته تورو پدر مادر بهش فروختن
دیانا : چی بابا ، مامانم ...
که یک دفعه در وا شد و ارباب اومد تو
ارسلان : سلام دیانا خانم، نیکا همه چیز رو براش توضیح دادی
نیکا : بله ارباب
ارسلان : خب پس لباسشو بده تنش کنه و بره سر کارش
نیکا : چشم ارباب
...
پارت بعدی فردا میزارم 🙂
پارت ۱
دیانا: از خواب بیدار شدم دیدم تو یه اتاق کاملا سفید روی یه تخت دراز کشیدم ... یه نفر در زد اومد تو
نیکا : سلام من نیکا هم تو هم باید دیانا باشی ؟
دیانا : آره ، خوشبختم ، نیکا اینجا کجاست ؟
اینجا امارت آقای کاشی که ما (من تو و بقیه خدمتکارا) ارباب صداش میکنیم ، اونجوری که اون گفته تورو پدر مادر بهش فروختن
دیانا : چی بابا ، مامانم ...
که یک دفعه در وا شد و ارباب اومد تو
ارسلان : سلام دیانا خانم، نیکا همه چیز رو براش توضیح دادی
نیکا : بله ارباب
ارسلان : خب پس لباسشو بده تنش کنه و بره سر کارش
نیکا : چشم ارباب
...
پارت بعدی فردا میزارم 🙂
۸.۱k
۰۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.