وقتی ازش ضربه خوردی ❦پارت𝟒𝟎❦
پدر=برات بلیط میگیرم باید بری آمریکا
امی=من نمیخوام برم
پدر=پس با کوک کات کن
امی=بابا یه چیزی بگو قابل درک باشه
کوک=پس.....الان که همه چی رو شد منم میخوام یه چیزی نشون بدم .
گوشیشو درآورد و یه فایل صوتی پخش کرد که توش امی تحدیدش میکرد .
امی اومد گوشیرو بگیره که پدر از دستش گرفت و زل زد به امی که جوش آورده بود .
گوشیم زنگ خورد ،از تو کیفم درش آوردم یونگی بود .
ا.ت=جانم ؟
یونگی=همه چیز مرتبه ؟
ا.ت=آره نگران نباش چند دقیقه دیگه میام
پدر=واقعا برات متاسفم امی
کوک=ببخشید ا.ت.......ببخشید
پدر=همه برید بیرون میخوام با ا.ت تنها باشم
امی=اما بابا.......
پدر=بیرونننن
امی و کوک رفتن بیرون و درو بستن .
پدر=ا.ت من واقعا متاسفم
ا.ت=پدر برای جبران گذشته ها خیلی دیر شده .....خیلی
پدر=نمیشه فقط منو ببخشی ؟
ا.ت=بعضی اوقات ببخش بهتر از انتقامه ،پدر من اینقدر از شما خاطره ندارم که بخوام ببخشمتون ،امی هم اینقدر بهم ضربه ی بدی زده که قابل ببخش نیست ،متاسفم ولی من اینبار تو زندگیم نمیخوام ببخشم .
پدر=درکت میکنم
گوشی کوک رو از رو میز برداشتم و از اتاق رفتم بیرون .
امی و کوک دم در بودن و امی هنوز عصبی و قرمز بود .
ا.ت=بیا گوشیت
کوک=مرسی.....ا.ت من واقعا نمیدونم چی بگم فقط توروخدا.......منو ببخش
اوت=کوک هیچی نگو بزار خاطرات خوش رو داشته باشم .
اشکامو پاک کردم و از خونه زدم بیرون و رفتم سمت ماشین که یونگی از ماشین پیاده شد .
دویدم سمتش و تو بغلش گریه میکردم
یونگی=بیب همه چی خوب بود ؟ چرا گریه میکنی ؟ هوم ؟ نکن با خودت اینکارو .
آروم باش عزیزم.....آروم باش .
ا.ت=یونگی هق زندگیم هق خیلی مزخرفه مگه نه ؟
یونگی=نه عزیزم آروم باش.....هیچی نیست آروم باش.....آروم باش چیزی نیست ( هق😭درخواست یکی ازین آدما تو زندگیم😭🥺 )
داشتم تو بغلش زار میزدم که گوشیم زنگ خورد ،پدرم بود .
گوشی رو جواب دادم
پدر=ا.ت
ا.ت=پدر من الان اونجا بودم فکر نکنم دیگه حرفی مونده باشه
پدر=بیا همو ببینیم
ا.ت=چرا ؟ لازمه ؟
پدر=میخوام درمورد ..........
«ببخشید دوستان این چند ساعت اخیر به اندازه یه سال کار داشتم الان تونستم بزارم»
پارت بعد رو هم یه نیم ساعت دیگه میزارم🙂
لطفاً نظر بدید راجب داستان 😇❣️
امی=من نمیخوام برم
پدر=پس با کوک کات کن
امی=بابا یه چیزی بگو قابل درک باشه
کوک=پس.....الان که همه چی رو شد منم میخوام یه چیزی نشون بدم .
گوشیشو درآورد و یه فایل صوتی پخش کرد که توش امی تحدیدش میکرد .
امی اومد گوشیرو بگیره که پدر از دستش گرفت و زل زد به امی که جوش آورده بود .
گوشیم زنگ خورد ،از تو کیفم درش آوردم یونگی بود .
ا.ت=جانم ؟
یونگی=همه چیز مرتبه ؟
ا.ت=آره نگران نباش چند دقیقه دیگه میام
پدر=واقعا برات متاسفم امی
کوک=ببخشید ا.ت.......ببخشید
پدر=همه برید بیرون میخوام با ا.ت تنها باشم
امی=اما بابا.......
پدر=بیرونننن
امی و کوک رفتن بیرون و درو بستن .
پدر=ا.ت من واقعا متاسفم
ا.ت=پدر برای جبران گذشته ها خیلی دیر شده .....خیلی
پدر=نمیشه فقط منو ببخشی ؟
ا.ت=بعضی اوقات ببخش بهتر از انتقامه ،پدر من اینقدر از شما خاطره ندارم که بخوام ببخشمتون ،امی هم اینقدر بهم ضربه ی بدی زده که قابل ببخش نیست ،متاسفم ولی من اینبار تو زندگیم نمیخوام ببخشم .
پدر=درکت میکنم
گوشی کوک رو از رو میز برداشتم و از اتاق رفتم بیرون .
امی و کوک دم در بودن و امی هنوز عصبی و قرمز بود .
ا.ت=بیا گوشیت
کوک=مرسی.....ا.ت من واقعا نمیدونم چی بگم فقط توروخدا.......منو ببخش
اوت=کوک هیچی نگو بزار خاطرات خوش رو داشته باشم .
اشکامو پاک کردم و از خونه زدم بیرون و رفتم سمت ماشین که یونگی از ماشین پیاده شد .
دویدم سمتش و تو بغلش گریه میکردم
یونگی=بیب همه چی خوب بود ؟ چرا گریه میکنی ؟ هوم ؟ نکن با خودت اینکارو .
آروم باش عزیزم.....آروم باش .
ا.ت=یونگی هق زندگیم هق خیلی مزخرفه مگه نه ؟
یونگی=نه عزیزم آروم باش.....هیچی نیست آروم باش.....آروم باش چیزی نیست ( هق😭درخواست یکی ازین آدما تو زندگیم😭🥺 )
داشتم تو بغلش زار میزدم که گوشیم زنگ خورد ،پدرم بود .
گوشی رو جواب دادم
پدر=ا.ت
ا.ت=پدر من الان اونجا بودم فکر نکنم دیگه حرفی مونده باشه
پدر=بیا همو ببینیم
ا.ت=چرا ؟ لازمه ؟
پدر=میخوام درمورد ..........
«ببخشید دوستان این چند ساعت اخیر به اندازه یه سال کار داشتم الان تونستم بزارم»
پارت بعد رو هم یه نیم ساعت دیگه میزارم🙂
لطفاً نظر بدید راجب داستان 😇❣️
۴۳.۵k
۱۱ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.