*سناریو*
*سناریو*
وقتی مریض میشی:
دو شب از دعوای تو و جونگکوک میگذشت ، بعد از دعوا نمیخواستی پیش جونگکوک باشی پس جونگکوک خودش از خونه رفت همون شب بعد از حموم با موهای خیس و لباس های نازک جلوی کولر خوابت برد و فرداش با بدن درد و آبریزش بینی از خواب بیدار شدی ، با خودت میگفتی«خودم از پس خودم بر میام»به جونگکوک اصلا زنگ نزدی و به زنگ های جونگکوک هم جواب نمیدادی اما امشب...امشب بشدت سرفه میکردی و دیگه کلافه شدی پس لجبازی رو کنار گذاشتی و به جونگکوک زنگ زدی که بعد از اولین بوق جونگکوک جوابت رو داد
جونگکوک:چرا جواب نمیدی؟من بخاطر اینکه تو آروم بشی دو شبه تو استودیوم میخوابم حداقل جواب تماسام رو میدادی تا نگرانت نشم
جونگکوک با حالت دلخور پشت هم صحبت کرد بعد از تموم شدن حرفاش فقط با صدای گرفته گفتی
ا.ت:حالم بده*سرفه*میشه بیای؟
جونگکوک که با شنیدن صدای گرفتهات و سرفه شوکه شده بود گوشی رو قطع کرد و توی جیبش گذاشت ، به سرعت سوییچ ماشینش رو از روی میز استودیو برداشت و سمت پارکینگ رفت....بیست دقیقه گذشت که صدای باز شدن در و بعد صدای نگران جونگکوک از طبقه پایین رو شنیدی
جونگکوک:ا.تم، کجایی عروسکم من اومدم
جونگکوک که دید طبقه پایین نیستی با سرعت سمت طبقه بالا قدم برداشت و وارد اتاق شد ، با دیدن چهره خسته و رنگ پریدهات با نگرانی سمتت اومد
جونگکوک:چیشدی عروسکم؟چرا اینطوری شدی؟!
ا.ت:سرما خوردم،جونگکوکی*با صدای گرفته*
جونگکوک فقط سرش رو تکون داد و برای اینکه بیشتر صحبت نکنید و حالت بد نشه دیگه چیزی نگفت ، یکم موهات رو نوازش کرد میتونست از چشمات بخونه چقدر میخوای بخوابی اما انگار چیزی اذیتت میکنه ، بدون حرفی رفت طبقه پایین و از آشپزخونه برات دارو آورد ، نذاشت حرفی بزنی و دارو رو به خوردت داد و بعد کنارت دراز کشید ، تیشرتش رو در آورد و تورو توی بغلش گرفت ، همونطور که موهات رو نوازش میکرد و بوسه های ریزی روی موهات میذاشت کمکم به خواب رفتی ، اما این جونگکوک بود که با نگرانی تا صبح بیدار موند تا مراقبت باشه
امیدوارم دوسش داشته باشید 💜
حمایت یادتون نره ✨
#بی_تی_اس #بنگتن #آرمی #سناریو #جونگکوک
وقتی مریض میشی:
دو شب از دعوای تو و جونگکوک میگذشت ، بعد از دعوا نمیخواستی پیش جونگکوک باشی پس جونگکوک خودش از خونه رفت همون شب بعد از حموم با موهای خیس و لباس های نازک جلوی کولر خوابت برد و فرداش با بدن درد و آبریزش بینی از خواب بیدار شدی ، با خودت میگفتی«خودم از پس خودم بر میام»به جونگکوک اصلا زنگ نزدی و به زنگ های جونگکوک هم جواب نمیدادی اما امشب...امشب بشدت سرفه میکردی و دیگه کلافه شدی پس لجبازی رو کنار گذاشتی و به جونگکوک زنگ زدی که بعد از اولین بوق جونگکوک جوابت رو داد
جونگکوک:چرا جواب نمیدی؟من بخاطر اینکه تو آروم بشی دو شبه تو استودیوم میخوابم حداقل جواب تماسام رو میدادی تا نگرانت نشم
جونگکوک با حالت دلخور پشت هم صحبت کرد بعد از تموم شدن حرفاش فقط با صدای گرفته گفتی
ا.ت:حالم بده*سرفه*میشه بیای؟
جونگکوک که با شنیدن صدای گرفتهات و سرفه شوکه شده بود گوشی رو قطع کرد و توی جیبش گذاشت ، به سرعت سوییچ ماشینش رو از روی میز استودیو برداشت و سمت پارکینگ رفت....بیست دقیقه گذشت که صدای باز شدن در و بعد صدای نگران جونگکوک از طبقه پایین رو شنیدی
جونگکوک:ا.تم، کجایی عروسکم من اومدم
جونگکوک که دید طبقه پایین نیستی با سرعت سمت طبقه بالا قدم برداشت و وارد اتاق شد ، با دیدن چهره خسته و رنگ پریدهات با نگرانی سمتت اومد
جونگکوک:چیشدی عروسکم؟چرا اینطوری شدی؟!
ا.ت:سرما خوردم،جونگکوکی*با صدای گرفته*
جونگکوک فقط سرش رو تکون داد و برای اینکه بیشتر صحبت نکنید و حالت بد نشه دیگه چیزی نگفت ، یکم موهات رو نوازش کرد میتونست از چشمات بخونه چقدر میخوای بخوابی اما انگار چیزی اذیتت میکنه ، بدون حرفی رفت طبقه پایین و از آشپزخونه برات دارو آورد ، نذاشت حرفی بزنی و دارو رو به خوردت داد و بعد کنارت دراز کشید ، تیشرتش رو در آورد و تورو توی بغلش گرفت ، همونطور که موهات رو نوازش میکرد و بوسه های ریزی روی موهات میذاشت کمکم به خواب رفتی ، اما این جونگکوک بود که با نگرانی تا صبح بیدار موند تا مراقبت باشه
امیدوارم دوسش داشته باشید 💜
حمایت یادتون نره ✨
#بی_تی_اس #بنگتن #آرمی #سناریو #جونگکوک
۱۲.۱k
۲۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.