پارت °12°
صبحونه درست کردم و خوردم رفتم روی کاناپه نشستم و فیلم دیدم ساعت 3 ظهر بود برای همین رفتم نودل خوردم بعد گفتم یکم برم بیرون برای همین رفتم یه دوش 5 مینی گرفتم و اومدم بیرون موهامو خشک کردم لباسمو پوشیدم(میزارم لباسو)و موهامو باز گذاشتم و رفتم بیرون یکم که قدم زدم رفتم روی یه نیمکت نشستم و به بچه هایی که داشتن بازی میکردن نگاه کردم که یهو احساس کردم یکی پیشم نشست برای همین رومو برگردوندم دیدم اون کوک بود
+اینجا چیکار میکنی
_اومدم تو رو ببینم
_نگاه بچه ها چه خوب باهم بازی میکنن
ویو ات
وقتی جونگکوک این حرف رو زد ناخدا اگاه اشک از چشام جاری شد
_هی چرا گریه میکنی
+هقق...چیزی...هق...نیس(گریه)
_ات اشکاتو پاک کن تو نباید گریه کنی
ویو ات
دیدم کوک منو بغل کرد خیلی دلم برای بغل های گرمش تنگ شده بود نمیخواستم بیام بیرون برای همین همینحوری توی بغلش موندم و دیگه چیزی نفهمیدم و سیاهی...
ویو کوک
ات همینجوری توی بغلم بود خیلی بهم آرامش میداد پس همینحوری ادامه دادم بعد از چند دقیقه دیدم ات خوابیده بزای همین براید استایل بغلش کردم و گذاشتمش داخل ماشین و بردمش خونه ی خودم و روی تخت گذاشتمش خودم هم کنارش دراز کشیدم و خوابیدم...
شب
ویو ات
از خواب پاشدم که دیدم کنار جونگکوک هستم خیلی خوشحال بودم که کنارش بودم موهاشو از صورتش کنار زدم و یه بوسه ایی روی گونه اش گذاشتم رفتم پایین و شام درست کردم...
ویو کوک
از خواب پاشدم دیدم ات کنارم نیس خیلی ترسیده بودم بعد رفتم پایین دیدم ات اونجاست خیالم راحت شد
ویو ات
همینجوری داشتم غذا درست میکردم که یهو دستایی دور کمرم که حلقه شده بود رو حس کردم...
شرایط
۷لایک
۵کامنت
••••••|••••••
+اینجا چیکار میکنی
_اومدم تو رو ببینم
_نگاه بچه ها چه خوب باهم بازی میکنن
ویو ات
وقتی جونگکوک این حرف رو زد ناخدا اگاه اشک از چشام جاری شد
_هی چرا گریه میکنی
+هقق...چیزی...هق...نیس(گریه)
_ات اشکاتو پاک کن تو نباید گریه کنی
ویو ات
دیدم کوک منو بغل کرد خیلی دلم برای بغل های گرمش تنگ شده بود نمیخواستم بیام بیرون برای همین همینحوری توی بغلش موندم و دیگه چیزی نفهمیدم و سیاهی...
ویو کوک
ات همینجوری توی بغلم بود خیلی بهم آرامش میداد پس همینحوری ادامه دادم بعد از چند دقیقه دیدم ات خوابیده بزای همین براید استایل بغلش کردم و گذاشتمش داخل ماشین و بردمش خونه ی خودم و روی تخت گذاشتمش خودم هم کنارش دراز کشیدم و خوابیدم...
شب
ویو ات
از خواب پاشدم که دیدم کنار جونگکوک هستم خیلی خوشحال بودم که کنارش بودم موهاشو از صورتش کنار زدم و یه بوسه ایی روی گونه اش گذاشتم رفتم پایین و شام درست کردم...
ویو کوک
از خواب پاشدم دیدم ات کنارم نیس خیلی ترسیده بودم بعد رفتم پایین دیدم ات اونجاست خیالم راحت شد
ویو ات
همینجوری داشتم غذا درست میکردم که یهو دستایی دور کمرم که حلقه شده بود رو حس کردم...
شرایط
۷لایک
۵کامنت
••••••|••••••
۲۷.۴k
۰۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.