سلطنت بی رحم
سلطنت بی رحم
پارت ۱۱
شب شده بود همه تویه قطار خوابیده بودن آنائل همه رویه کاناپه اش دراز کشید و ملافه اش را رویه خودش کشید و چشمایش را بست
شاهزاده جونکوک فکر کرد آنائل خوابیده اما آنائل فقط خودش را به خواب زده بود شاهزاده جونکوک ماسک اش را از صورتش دور کرد
آنائل با یه چشمش به شاهزاده جونکوک خیره شده بود
آنائل
وای چقدر زیباست او باید عاشقم بشه نه من باید عاشقش بشم اما چطور من که نمیدانم عشق چطور است
زود چشمایش را رو هم گذاشت
﴿﴿﴿﴿﴿﴿﴿﴿﴿﴿﴿﴿﴿﴿﴿﴿﴿﴿﴿﴿
صبح شده بود شاهزاده جونکوک در همان اتاقش با آرژان
رویه کاناپه اش نشسته بود
آرژان : اگر برویم قصر پادشاه مطمئنن میخواهد شاه دوخت را بکشد
جونکوک : آره درست است
آرژان : شما میخواهید شاه دوخت را بکشید
شاهزاده جونکوک درحال نگاه کردن به آنائل سکوت را در اختیار آرژان گذاشت
کمی گذشت که آنائل چشمایش را باز کرد و رویه کاناپه اش نشست و با تعجب که آرژان نگاه میکرد و سریع گفت
آنائل : تو کی هستی
آرژان از رویه کاناپه بلند شد و تعظیمی به شاهزاده کرد و از آنجا رفت
آنائل : این کی بود
جونکوک : دخالت در کار های بقیه
قطار ایستاد و همه مردم از قطار پیاده میشدن شاهزاده جونکوک بلند شد و روبه آنائل کرد
جونکوک : بلند شو رسیدیم
آنائل : من با تو نمی آیم
شاهزاده جونکوک دسته آنائل را در دست اش قرار داد و آنائل از رویه کاناپه بلند شد
آنائل تقلا میکرد تا دست اش را از دسته شاهزاده جونکوک بکشد بیرون اما شاهزاده با عصبانیت او را به طرفه خودش کشاند و با عصبانیت و لحنه خشنش سره آنائل داد زد
جونکوک : دهنت رو می بندی و همراه من می آی وگرنه خودت را مرده فرض کن
آنائل ترس تمام وجودش را گرفته بود و چیزه دیگری نگفت شاهزاده جونکوک از قطار رفت پائین آرژان جلوتر را میرفت کالسکه ای ایستاده بود چند تا از محافظ ها وقتی شاهزاده را دیدن تا کمرشان میشکست تعظیم کردن
آنائل تعجب کرده بود که این ها چرا دارن کمرشان را برای این بداخلاق میشکنند
شاهزاده جونکوک سوار کالسکه میشد
آنائل از این فرصت استفاده کرد و سریع
دهنش را گذاشت رویه دسته شاهزاده جونکوک و دست اش را گاز گرفت شاهزاده جونکوک دسته آنائل را رها کرد
آنائل شروع به دویدن کرد با اینکه پاش زخمی بود ولی باز هم میدوید
آنائل : ازت فرار خواهم کرد ......
پارت ۱۱
شب شده بود همه تویه قطار خوابیده بودن آنائل همه رویه کاناپه اش دراز کشید و ملافه اش را رویه خودش کشید و چشمایش را بست
شاهزاده جونکوک فکر کرد آنائل خوابیده اما آنائل فقط خودش را به خواب زده بود شاهزاده جونکوک ماسک اش را از صورتش دور کرد
آنائل با یه چشمش به شاهزاده جونکوک خیره شده بود
آنائل
وای چقدر زیباست او باید عاشقم بشه نه من باید عاشقش بشم اما چطور من که نمیدانم عشق چطور است
زود چشمایش را رو هم گذاشت
﴿﴿﴿﴿﴿﴿﴿﴿﴿﴿﴿﴿﴿﴿﴿﴿﴿﴿﴿﴿
صبح شده بود شاهزاده جونکوک در همان اتاقش با آرژان
رویه کاناپه اش نشسته بود
آرژان : اگر برویم قصر پادشاه مطمئنن میخواهد شاه دوخت را بکشد
جونکوک : آره درست است
آرژان : شما میخواهید شاه دوخت را بکشید
شاهزاده جونکوک درحال نگاه کردن به آنائل سکوت را در اختیار آرژان گذاشت
کمی گذشت که آنائل چشمایش را باز کرد و رویه کاناپه اش نشست و با تعجب که آرژان نگاه میکرد و سریع گفت
آنائل : تو کی هستی
آرژان از رویه کاناپه بلند شد و تعظیمی به شاهزاده کرد و از آنجا رفت
آنائل : این کی بود
جونکوک : دخالت در کار های بقیه
قطار ایستاد و همه مردم از قطار پیاده میشدن شاهزاده جونکوک بلند شد و روبه آنائل کرد
جونکوک : بلند شو رسیدیم
آنائل : من با تو نمی آیم
شاهزاده جونکوک دسته آنائل را در دست اش قرار داد و آنائل از رویه کاناپه بلند شد
آنائل تقلا میکرد تا دست اش را از دسته شاهزاده جونکوک بکشد بیرون اما شاهزاده با عصبانیت او را به طرفه خودش کشاند و با عصبانیت و لحنه خشنش سره آنائل داد زد
جونکوک : دهنت رو می بندی و همراه من می آی وگرنه خودت را مرده فرض کن
آنائل ترس تمام وجودش را گرفته بود و چیزه دیگری نگفت شاهزاده جونکوک از قطار رفت پائین آرژان جلوتر را میرفت کالسکه ای ایستاده بود چند تا از محافظ ها وقتی شاهزاده را دیدن تا کمرشان میشکست تعظیم کردن
آنائل تعجب کرده بود که این ها چرا دارن کمرشان را برای این بداخلاق میشکنند
شاهزاده جونکوک سوار کالسکه میشد
آنائل از این فرصت استفاده کرد و سریع
دهنش را گذاشت رویه دسته شاهزاده جونکوک و دست اش را گاز گرفت شاهزاده جونکوک دسته آنائل را رها کرد
آنائل شروع به دویدن کرد با اینکه پاش زخمی بود ولی باز هم میدوید
آنائل : ازت فرار خواهم کرد ......
۲.۰k
۱۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.