تفرقه..
تفرقه..
$$$$$$$$$$$$$$$
پارت⁹
رفتیم پیش یانگمی که دیدم داره ناخون میجوعه.
*یانگمی؟
# هوم؟
*خوبی؟
# نه
*چته؟
# یانگهی میگه برم پارک پیشش
*خب بگو نمیتونی
# نمیشه
*چرا؟
# چون اون تنها خواهرمه دلم نمیخواد بهش دروغ بگم.
*اوفففف..میخوای کوک برسوننت؟
+عاااع..
*(چشم غره)
+عامممم..من میرسونمش
# خیله خب..بریم.
ویو کوک
راستش بدم نمیومد برسونمش نمیدونم چرا ولی حس میکردم دوستم داره..بهرحال..🤷🏻♂️
بعد ۱ ربع آماده شد اومد پایین روی مبل نشسته بودم ریز یه نگاهی بهش کردم لباسش خیلی باز بود واقعا این شکلی میخواد بره بیرون..وا
ویو یانگمی
آماده شدم رفتم پایین کوک رو مبل نشسته بود تو گوشیش بود.این بشر تو همه حالتی خوشگله.
ویو یانگهی
از وقتی بهش زنگ زده بودم ۱ ربع گذشته بود و هنوز نیومده بود..
÷اگه نمیخواد بیاد بهم بگه دیگه..
همینطوری داشتم واسه خودم حرف میزدم که با یه ماشین مدل بالا اومد.اون که ماشین نداشت..این از کجا اومد؟وقتی از در صندلی شاگرد پیاده شد فهمیدم با همون دوستش اومده که بعدش یه پسره هم از صندلی راننده پیاده شد.هون کی بود..چرا با یانگمی اومده بود..رفتم نزدیک تر تا برسم به یانگهی..وقتی رفتم به طرفشون با چهره ی زیبای پسره مواجه شدم.
# یانگهی؟
÷ب..بله؟
# میخواستی من و ببینی..واسه چی؟
÷عاااع..میخواستم در مورد پروژه ی دانشگاهم باهات حرف بزنم..
# عوو..اهان..بیا بهت بگم
ویو جونگکوک
خواهر یانگمی که اومد جلو دیدمش..یه دختر با آرایش سطحی..موهای لخت بلندش مثل آسمون شب مشکی بود..با یه تیپ لش..دقیقا دختر ایدهآل من بود(و حالا چاشنی فشار را به غذا اضافه میکنیم)دلم میخواست باهاش بیشتر آشنا بشم.یانگمی بردش یکم دورتر از من و منم نشستم تو ماشین..بعد ۱۰ دیقه یانگمی اومد طرف ماشین و گفت که یانگهی رو هم برسونم خونشون..با اینکه خسته بودم ولی قبول کردم چون میخواستم آدرسشون و یاد بگیرم.
یانگهی صندلی عقب و یانگمی جلو نشست و منم آدرس و از یانگمی گرفتم...........
🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭
$$$$$$$$$$$$$$$
پارت⁹
رفتیم پیش یانگمی که دیدم داره ناخون میجوعه.
*یانگمی؟
# هوم؟
*خوبی؟
# نه
*چته؟
# یانگهی میگه برم پارک پیشش
*خب بگو نمیتونی
# نمیشه
*چرا؟
# چون اون تنها خواهرمه دلم نمیخواد بهش دروغ بگم.
*اوفففف..میخوای کوک برسوننت؟
+عاااع..
*(چشم غره)
+عامممم..من میرسونمش
# خیله خب..بریم.
ویو کوک
راستش بدم نمیومد برسونمش نمیدونم چرا ولی حس میکردم دوستم داره..بهرحال..🤷🏻♂️
بعد ۱ ربع آماده شد اومد پایین روی مبل نشسته بودم ریز یه نگاهی بهش کردم لباسش خیلی باز بود واقعا این شکلی میخواد بره بیرون..وا
ویو یانگمی
آماده شدم رفتم پایین کوک رو مبل نشسته بود تو گوشیش بود.این بشر تو همه حالتی خوشگله.
ویو یانگهی
از وقتی بهش زنگ زده بودم ۱ ربع گذشته بود و هنوز نیومده بود..
÷اگه نمیخواد بیاد بهم بگه دیگه..
همینطوری داشتم واسه خودم حرف میزدم که با یه ماشین مدل بالا اومد.اون که ماشین نداشت..این از کجا اومد؟وقتی از در صندلی شاگرد پیاده شد فهمیدم با همون دوستش اومده که بعدش یه پسره هم از صندلی راننده پیاده شد.هون کی بود..چرا با یانگمی اومده بود..رفتم نزدیک تر تا برسم به یانگهی..وقتی رفتم به طرفشون با چهره ی زیبای پسره مواجه شدم.
# یانگهی؟
÷ب..بله؟
# میخواستی من و ببینی..واسه چی؟
÷عاااع..میخواستم در مورد پروژه ی دانشگاهم باهات حرف بزنم..
# عوو..اهان..بیا بهت بگم
ویو جونگکوک
خواهر یانگمی که اومد جلو دیدمش..یه دختر با آرایش سطحی..موهای لخت بلندش مثل آسمون شب مشکی بود..با یه تیپ لش..دقیقا دختر ایدهآل من بود(و حالا چاشنی فشار را به غذا اضافه میکنیم)دلم میخواست باهاش بیشتر آشنا بشم.یانگمی بردش یکم دورتر از من و منم نشستم تو ماشین..بعد ۱۰ دیقه یانگمی اومد طرف ماشین و گفت که یانگهی رو هم برسونم خونشون..با اینکه خسته بودم ولی قبول کردم چون میخواستم آدرسشون و یاد بگیرم.
یانگهی صندلی عقب و یانگمی جلو نشست و منم آدرس و از یانگمی گرفتم...........
🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭
۳.۲k
۱۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.