(افروتیته من)

پارت: ۴
فردا ساعت ۸ صبح...
ویو یونجو
*بارون شدیدی میبارید.
با صدای زنگ گوشی از خواب بیدار شدم. گوشی زیر بالشتم بود و بالشتم هم همراه با زنگ گوشی میرقصوند.
گوشیو از زیره بالشت کشیدم بیرون و نگاهی به صفحش کردم رئیس جونگ زنگ زده بود جواب دادم:
_ها؟
_ها و زهر مار، سلام بلد نیستی؟
_ایشش، خب سلام
_حالا شد
_چی میخوای من رو صبح به این زودی بیدار کردی؟
_یه وسیله خوب گرفتم که باهاش بریم زیر آب تا بتونیم تحقیق کنیم
_امیدوارم
_یعنی تو به من اعتماد نداری؟
_خب--دفعه قبل گفتی یه ماشین خوب گرفتم و اومدم دیدم یه ون کوچولوی درب و داغون گرفتی که سرعتش از لاک پشت کمتر بود

رئیس جونگ تک خنده ای زدو گفت
_اون یکبار بود، اما الان واقعا یه زیر دریایی خوب گرفتم، شهرداری اینو داده؟
_شهرداری؟
_البته، من با اون روابط کاری خوبی دارم قول داده اگر چیز خوبی پیدا کنیم پول خوبی بهمون بده
_آخه شهردار بیاد با خل و چلی مثل تو همکاری کنه؟
_چی گفتی؟
_هیچی-- فقط گفتم چه خوب که همکاری شهردار رو داریم
_ساعت نه و نیم جلوی ساحل یونچئون منتظر باش
_هوففف-- باشه
تلفن رو قطع کردم پاشدم رفتم جلو اینه و به قیافه ام نگاهی کردم، شبیه نامادری سیندرلا شده بودم......