پارت شونزدهم.
پارت شونزدهم.
جیمین: د دروغ میگی.....
سوزی: حلقه دروغینی که تو دستم کرده بودم رو نشونش دادم....
سوزی: اینا، اینم حلقه نامزدیم.... حالا باور کردی؟
جیمین: با اشکایی که امونم رو نمیدادن و هق هقایی که شدت گرفته بودن لب زدم: هق هق م م میتونی بری..........
سوزی: با بغضی که تو گلوم داشت خفه میشد سریع اونجارو ترک کردم........
سوزی: ت ت تاکسی.......
سوزی: اقا لطفا به ادرس هتلی که میگم برید.....
سوزی: نتونستم جلوی بغض لعنتیمو بگیرم و شروع کردم به هق هق کردن..............
/خانم حالتون خوبه؟
سوزی: سعی کردم جلوی گریه هایی که از بدبختی و عاشقی بود جلوگیری کنم، اما......... اما نمیشد.................................
هشت روز بعد: سوزی:بالاخره امروز برمیگردم به سئول..... هوففففف..... اصلا این چندروز خوب نبود....... البته کارا خوب پیش رفت، ولی ولی جیمین.......
رئیس چو: سوزی اماده ای...... باید بریم فرودگاه.....
سوزی: بله رییس من امادم، بریم.......
رئیس: دخترم همه کارا به لطف تو خیلی خوب انجام شد...... تو عالی هستی.... تو بهترین شاگرد و بهترین پزشک پلاستیک بیمارستان هستی....
سوزی: واییییییی، رئیس، خیلی خوشحالممممم..... خیلی خوشحالم که مورد قبول شما شدم...... ممنون......
رئیس: اوه باید بریم...... ـ. ـ.
سوزی: بعد از اینکه به فرودگاه رسیدیم زود رفتیم و من رو یکی از صندلی های هواپیما لم دادم........ دستمو بردم سمت پنجره کوچولوی کناریم.......اهی کشیدم.... اما اما دلیل اه کشیدنم رو نمیفهمیدم..... چرا من اه کشیدم... شاید از سر بدبختی، یا عاشقی، یا رنج، یا شایدم از سر دلتنگی..........
جیمین: د دروغ میگی.....
سوزی: حلقه دروغینی که تو دستم کرده بودم رو نشونش دادم....
سوزی: اینا، اینم حلقه نامزدیم.... حالا باور کردی؟
جیمین: با اشکایی که امونم رو نمیدادن و هق هقایی که شدت گرفته بودن لب زدم: هق هق م م میتونی بری..........
سوزی: با بغضی که تو گلوم داشت خفه میشد سریع اونجارو ترک کردم........
سوزی: ت ت تاکسی.......
سوزی: اقا لطفا به ادرس هتلی که میگم برید.....
سوزی: نتونستم جلوی بغض لعنتیمو بگیرم و شروع کردم به هق هق کردن..............
/خانم حالتون خوبه؟
سوزی: سعی کردم جلوی گریه هایی که از بدبختی و عاشقی بود جلوگیری کنم، اما......... اما نمیشد.................................
هشت روز بعد: سوزی:بالاخره امروز برمیگردم به سئول..... هوففففف..... اصلا این چندروز خوب نبود....... البته کارا خوب پیش رفت، ولی ولی جیمین.......
رئیس چو: سوزی اماده ای...... باید بریم فرودگاه.....
سوزی: بله رییس من امادم، بریم.......
رئیس: دخترم همه کارا به لطف تو خیلی خوب انجام شد...... تو عالی هستی.... تو بهترین شاگرد و بهترین پزشک پلاستیک بیمارستان هستی....
سوزی: واییییییی، رئیس، خیلی خوشحالممممم..... خیلی خوشحالم که مورد قبول شما شدم...... ممنون......
رئیس: اوه باید بریم...... ـ. ـ.
سوزی: بعد از اینکه به فرودگاه رسیدیم زود رفتیم و من رو یکی از صندلی های هواپیما لم دادم........ دستمو بردم سمت پنجره کوچولوی کناریم.......اهی کشیدم.... اما اما دلیل اه کشیدنم رو نمیفهمیدم..... چرا من اه کشیدم... شاید از سر بدبختی، یا عاشقی، یا رنج، یا شایدم از سر دلتنگی..........
۲۵.۸k
۱۸ تیر ۱۴۰۰