فیک کوک
𝕸𝖞 𝖒𝖆𝖋𝖎𝖆³⁷
+: چی؟ واسه چی نرم؟
_: با غلطی که امروز کردی! بذار جئونای پیر بیان، بعد تو اصلا برو خودکشی کن کاریت ندارم!
+: اونجور که این جئونای پیر رفتن حالاحالاها برنمیگردن! فقط مامان چهارتا ساک ست جواهرات و این کوفتوزهرهمارارو برداشت!
_: ولی خوب نفهمیدن چه گوهی خوردیا!
+: آره آره. الان حتما میخوای بگی به لطف من بوده!*🙄
_: خوبه که خودت میدونی!
+: معلوم نیست خودت چقدر گوهکاری کردی سری جمش کردی کسی نفهمیده که انقد ماهر شدی!
با حرفی که زدم یکم نزدیک تر اومد و با چشمای خمار و حالت جدی لب زد.
_: از حدت بیشتر بگذری سوزش پات بخواطر خودرهشیشه که سهله! روی پات کباب سیخ میکنم!(عوا ایرانی شد. اینام کلابکوبیده میغولن)
وقتی اینطوری حرف میزد همیشه میترسیدم. ولی چهرهی لعنتیم هم طوریه که قشنگ وحشت و ترسم توش مشخص میشه.
سرمو انداختم پایین و دستامو روی پاهام مشت کردم. میتونستم نگاهشو روی پاهام حس کنم.
_: باید باند پاتو عوض کنی. همینطور کف دستاتو!
مرتیکه جذاب چقدر سریع تغییر مور میده.
از زانو تا پایین پاهام کُلش زخم بود. وهمینطور کف دستام.
اوهومی گفتم و سرتکون دادم.
روی زانوهاش نشست و باند پاهامو باز کرد. دوباره جای زخمارو با الکل و پنبه تمیز کرد. وقتی انجام میداد پاهام به شدت میسوخت. و دستام که روی شونههاش انداخته بودم رو ناخداگاه محکمتر فشار میدادم.
وقتی متوجه حالتم شد سرشو بلند کرد و به چشمام نگاه میکرد.
_: وقتی میگم زیادی ضعیف و کوچولویی واسه همینه!
+: عادت ندارم کسی زخمامو تمیز کنه. این اولین باره که کسی برام انجامش میده.
_: میگفتی وقتی بچه بودی بابات کتکت میزد. ولی مامانت چی?
+: یهبار وقتی خیلی کوچولو بودم روی گونهم یه خراش عمیق برداشته شد که هنوزم جاش هست. یواشکی اومد به اتاقم و خواست که تمیزش کنه و روش چسب بزنه تا عفونت نکنه، ولی وقتی بابام فهمید یدونه بدترشو روی صورت مامانم گذاشت. بخواطر همین دیگه خودم نذاشتم هیچ وقت کمکم کنه.
ته همه این حرفام یه لبخند میزدم. ولی پشتش یهسری اشک مزاحم بودن که روی پهنای صورتم میریختن و خیلی رو مخم بودم.
دستشو گذاشت و اشکامو پاک کرد ...
+: چی؟ واسه چی نرم؟
_: با غلطی که امروز کردی! بذار جئونای پیر بیان، بعد تو اصلا برو خودکشی کن کاریت ندارم!
+: اونجور که این جئونای پیر رفتن حالاحالاها برنمیگردن! فقط مامان چهارتا ساک ست جواهرات و این کوفتوزهرهمارارو برداشت!
_: ولی خوب نفهمیدن چه گوهی خوردیا!
+: آره آره. الان حتما میخوای بگی به لطف من بوده!*🙄
_: خوبه که خودت میدونی!
+: معلوم نیست خودت چقدر گوهکاری کردی سری جمش کردی کسی نفهمیده که انقد ماهر شدی!
با حرفی که زدم یکم نزدیک تر اومد و با چشمای خمار و حالت جدی لب زد.
_: از حدت بیشتر بگذری سوزش پات بخواطر خودرهشیشه که سهله! روی پات کباب سیخ میکنم!(عوا ایرانی شد. اینام کلابکوبیده میغولن)
وقتی اینطوری حرف میزد همیشه میترسیدم. ولی چهرهی لعنتیم هم طوریه که قشنگ وحشت و ترسم توش مشخص میشه.
سرمو انداختم پایین و دستامو روی پاهام مشت کردم. میتونستم نگاهشو روی پاهام حس کنم.
_: باید باند پاتو عوض کنی. همینطور کف دستاتو!
مرتیکه جذاب چقدر سریع تغییر مور میده.
از زانو تا پایین پاهام کُلش زخم بود. وهمینطور کف دستام.
اوهومی گفتم و سرتکون دادم.
روی زانوهاش نشست و باند پاهامو باز کرد. دوباره جای زخمارو با الکل و پنبه تمیز کرد. وقتی انجام میداد پاهام به شدت میسوخت. و دستام که روی شونههاش انداخته بودم رو ناخداگاه محکمتر فشار میدادم.
وقتی متوجه حالتم شد سرشو بلند کرد و به چشمام نگاه میکرد.
_: وقتی میگم زیادی ضعیف و کوچولویی واسه همینه!
+: عادت ندارم کسی زخمامو تمیز کنه. این اولین باره که کسی برام انجامش میده.
_: میگفتی وقتی بچه بودی بابات کتکت میزد. ولی مامانت چی?
+: یهبار وقتی خیلی کوچولو بودم روی گونهم یه خراش عمیق برداشته شد که هنوزم جاش هست. یواشکی اومد به اتاقم و خواست که تمیزش کنه و روش چسب بزنه تا عفونت نکنه، ولی وقتی بابام فهمید یدونه بدترشو روی صورت مامانم گذاشت. بخواطر همین دیگه خودم نذاشتم هیچ وقت کمکم کنه.
ته همه این حرفام یه لبخند میزدم. ولی پشتش یهسری اشک مزاحم بودن که روی پهنای صورتم میریختن و خیلی رو مخم بودم.
دستشو گذاشت و اشکامو پاک کرد ...
۸.۶k
۱۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.