فیک (??Why you)پارت(23)
هانسو:سرورمممممممم ..دویدن*
جئون گون(نمیدونم درست نوشتم یا نه چون الان یادم نمیاد اسم جونگ کوک رو چی گذاشتم ):نگاه تعجب*
هانسو:رسیدن* نفس نفس زدن*
سرو...ر.م اتفا..ق بدی افتاده
جئون گون:چی شده هانسو زودباش بگو
هانسو:سرورم .شورش شورش بپا شده
جئون گون :چی !
هانسو:سرورم ملکه و شاهزاده همه وزرا
شورش کردن تا شمارو نابود کنن
همین الان باید اینحارو ترک کنید سرورم
جئون گون:هانسو چی داری میگی امپراطور کجان؟؟دایه هیرو؟؟؟؟
هانسو:امپراطور تو اتاقشونن
دایه هیرو هم رفته اونجا تا امپراطورو متقاعد کنه که جلوعه ملکه و شاهزاده رو بگیرن
جئون گون:لعنتی (آروم) جدی* همین الان میریم پیشه امپراطور
هانسو:تعجب*
هانسو:سرورم این کار خطرناکه ممکنه....
جئون گون :همین که گفتم هانسو باید بریم .رفت*
هانسو:استرس* خدایا .....واسه یبارم شده به حرفام گوش کن سرورممممم دویدن*
فلش بک حال
ا/ت:خدای من بقیش .....یعنی چی شد بعدش؟؟؟؟؟
هیرو: از اینکه بقیش چی شد و.....اونو تو باید خودت بفهمی
من فقط تا جایین میتونستم اونم واسه راهنماییت بگم
ا/ت:اما آخه چرا؟؟؟؟ چرا من باید بقیشو بفهمم وقتی که خودت میتونی بقیش رو بهم بگی؟؟؟ اصلا فهمیدن یا نفهمیدن من چه سودی داره واسه کسی؟؟؟ و.....
هیرو:وای دختر سرم رفت چرا اینقدر دهنتو مثله ماهی بازو بسته میکنی
ا/ت:آجوماااا .حالت اعتراض*
هیرو:خودت باید بفهمی ...بلند شد* بعدشم اینقدر زور نزن تا بهت بگم یکمی از اون مغز ....یا بهتره بگم گچی که تو کلته استفاده کنی
ا/ت:آدما دیگه داره بهم بر میخوره یعنی چی یعنی من خنگم ؟؟؟
هیرو:خنگی دیگه منظورمو به واضحی نمیفهمی
بعدشم من اینقدر بهت گفتم بهم نگو آجوما تو اون مغزت فرو رفت؟؟؟؟
رفت*
ا/ت:خدایا.........این چه بازیه آخه .....هییییی بیخیال
بالاخره که خودم میفهمم
فلش بک به چند مین بعد*
آروم در اتاقی که تهیونگ توش بودو باز کرد و آروم وارد شد درو بست
آروم رفت کنار تخت نشست
جئون گون(نمیدونم درست نوشتم یا نه چون الان یادم نمیاد اسم جونگ کوک رو چی گذاشتم ):نگاه تعجب*
هانسو:رسیدن* نفس نفس زدن*
سرو...ر.م اتفا..ق بدی افتاده
جئون گون:چی شده هانسو زودباش بگو
هانسو:سرورم .شورش شورش بپا شده
جئون گون :چی !
هانسو:سرورم ملکه و شاهزاده همه وزرا
شورش کردن تا شمارو نابود کنن
همین الان باید اینحارو ترک کنید سرورم
جئون گون:هانسو چی داری میگی امپراطور کجان؟؟دایه هیرو؟؟؟؟
هانسو:امپراطور تو اتاقشونن
دایه هیرو هم رفته اونجا تا امپراطورو متقاعد کنه که جلوعه ملکه و شاهزاده رو بگیرن
جئون گون:لعنتی (آروم) جدی* همین الان میریم پیشه امپراطور
هانسو:تعجب*
هانسو:سرورم این کار خطرناکه ممکنه....
جئون گون :همین که گفتم هانسو باید بریم .رفت*
هانسو:استرس* خدایا .....واسه یبارم شده به حرفام گوش کن سرورممممم دویدن*
فلش بک حال
ا/ت:خدای من بقیش .....یعنی چی شد بعدش؟؟؟؟؟
هیرو: از اینکه بقیش چی شد و.....اونو تو باید خودت بفهمی
من فقط تا جایین میتونستم اونم واسه راهنماییت بگم
ا/ت:اما آخه چرا؟؟؟؟ چرا من باید بقیشو بفهمم وقتی که خودت میتونی بقیش رو بهم بگی؟؟؟ اصلا فهمیدن یا نفهمیدن من چه سودی داره واسه کسی؟؟؟ و.....
هیرو:وای دختر سرم رفت چرا اینقدر دهنتو مثله ماهی بازو بسته میکنی
ا/ت:آجوماااا .حالت اعتراض*
هیرو:خودت باید بفهمی ...بلند شد* بعدشم اینقدر زور نزن تا بهت بگم یکمی از اون مغز ....یا بهتره بگم گچی که تو کلته استفاده کنی
ا/ت:آدما دیگه داره بهم بر میخوره یعنی چی یعنی من خنگم ؟؟؟
هیرو:خنگی دیگه منظورمو به واضحی نمیفهمی
بعدشم من اینقدر بهت گفتم بهم نگو آجوما تو اون مغزت فرو رفت؟؟؟؟
رفت*
ا/ت:خدایا.........این چه بازیه آخه .....هییییی بیخیال
بالاخره که خودم میفهمم
فلش بک به چند مین بعد*
آروم در اتاقی که تهیونگ توش بودو باز کرد و آروم وارد شد درو بست
آروم رفت کنار تخت نشست
۹.۹k
۰۲ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.