ازدواج اجباری مافیا
۱۱ سال بعد
قسمت اخر
بورا: ماماننننن
هانا:هااااا چتهههه
یورا:مامانننن
هانا:تو یکی چتهههه
یورا و بورا باهم:بفرستمون کلاس موسیقیی
هانا:چشممم
بورا و یورا باهم:الاغ پشمممم
هانا:نمکا بیاین من تنهام
بورا:مگه عمو کای نیس
هانا:بابا اون کار داشت رفت شما چه دخترای بی معرفتی هستین نمیاین من شما رو ببینم اصلا قهرم
)بورا و یورا طبقه بالا هستن و با شتاب میان پایین و اینکه این دوتا ۱۱ سالشونه دیگه حساب کنین هانا و جیمین چند سالشونه)
یورا و بورا پریدن بقل هانا
هانا:ای شیطونا بخشیدمتون حالا حاضر شین بابا تون داره میاد دنبالتون بعد بیاین من براش نقشه دارم
یورا و بورا:اوکی
ویو اومدن جیمین
سلام بچه هااا
یورا و بورا:سلام بابا(پریدن بقل جیمین و از جیمین دور شدن)
جیمین:وا چرا دور شدی
جیمین حرفشو کامل نکرد که هانا روش یه پارچ اب یخ رو خالی کرد
هانا:خخخخخخخخ جیمین خخ پارسال دوست خخخخ امسال خخخخخ آشنا خخخخ چرا موش ابکشیده شدی خخخ)هانا همه ی اینو با خنده گفت
جیمین:سردهههههه نوبت منم که میرسه
هانا :خخخخخخخخخخخخ
بعله کای رفته رود دنبال لیا زن جیمین و اون دوتا داشتن هانا و جیمین رو نگاه میکردن یورا و بورا هم رفتن پیش اونا
هانا:چیییی رو من اب میزی گراز(با عربده)
جیمین :خخخخخخ هانا گفتم خخخخ نوبت منم خخخخ میرسه خخخخخخ
و اینم پایان
قسمت اخر
بورا: ماماننننن
هانا:هااااا چتهههه
یورا:مامانننن
هانا:تو یکی چتهههه
یورا و بورا باهم:بفرستمون کلاس موسیقیی
هانا:چشممم
بورا و یورا باهم:الاغ پشمممم
هانا:نمکا بیاین من تنهام
بورا:مگه عمو کای نیس
هانا:بابا اون کار داشت رفت شما چه دخترای بی معرفتی هستین نمیاین من شما رو ببینم اصلا قهرم
)بورا و یورا طبقه بالا هستن و با شتاب میان پایین و اینکه این دوتا ۱۱ سالشونه دیگه حساب کنین هانا و جیمین چند سالشونه)
یورا و بورا پریدن بقل هانا
هانا:ای شیطونا بخشیدمتون حالا حاضر شین بابا تون داره میاد دنبالتون بعد بیاین من براش نقشه دارم
یورا و بورا:اوکی
ویو اومدن جیمین
سلام بچه هااا
یورا و بورا:سلام بابا(پریدن بقل جیمین و از جیمین دور شدن)
جیمین:وا چرا دور شدی
جیمین حرفشو کامل نکرد که هانا روش یه پارچ اب یخ رو خالی کرد
هانا:خخخخخخخخ جیمین خخ پارسال دوست خخخخ امسال خخخخخ آشنا خخخخ چرا موش ابکشیده شدی خخخ)هانا همه ی اینو با خنده گفت
جیمین:سردهههههه نوبت منم که میرسه
هانا :خخخخخخخخخخخخ
بعله کای رفته رود دنبال لیا زن جیمین و اون دوتا داشتن هانا و جیمین رو نگاه میکردن یورا و بورا هم رفتن پیش اونا
هانا:چیییی رو من اب میزی گراز(با عربده)
جیمین :خخخخخخ هانا گفتم خخخخ نوبت منم خخخخ میرسه خخخخخخ
و اینم پایان
۶.۵k
۲۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.