SCARY LIFE
SCARY LIFE
PART||33
شوگا:من باید برم...بچه ها حواستون به آلیس باشه...(نگاه به اعضا)
اعضا:چشم...
شوگا از خونه رفت بیرون...جین هم غذا رو آماده کرد و میز رو چید...نامجو وارد آشپز خانه شد...
نامجو:به به...چه کردی...
جین:صدا بزن آلیس و بقیه بیان...
نامجو:خوب..آلیس رو از خونه بیرون کردن..و شوگا همرفته تا جایی...برمیگردن...
جین:جانننن...چرا برای غذای من نموندن...شوگا به چه حقی رفته آخههه..(غر غر)
نامجو:هیی..باز شروع شد...
تهیونگ و جونگکوک هم باهم فیلم میدیدن...جیهوپ و جیمین هم کنار کلارا نشسته بودند وحرف میزدند...
جیمین:باشه...پس دیگه قصه نخورهمه چی درست میشه...
کلارا:...(ساکت)
جیهوپ:خوب...میگم قضیه عشق و عاشقی چیه؟..
جیمین:راست میگه...(نیشخند)
کلارا:الان تو این موقعیت؟..آخه..(پوکر)
جیهوپ:بگو دیگهههه....
کلارا:خوب راستشعاشق...یک پسره شدم...مافیانیست...دکتر هستش..یک بار که رفته بودمبرای پانسمان دیدمش...اونم رو من کراش داره البته...
جیهوپ:واو...میخوای بریم سراغش...کمک میخوای؟..
جونگکوک:منم کمک میکنم...
جیهوپ و جیمین و کلارا:واییییییییییی ترسیدیم...
تهیونگ:منم کمک میکنم...متخصص این کارام..(نیشخند و نگاه به جونگکوک)
کلارا:ممنونم واقعا...اما باید خودم حلش کنم...
جونگکوک:پس...فردا میریم سراغش...
کلارا:وات؟..بزار هنوز از این موضوع بیام بیرون آخه...
تهیونگ:آدمی که قدر تورو ندونه همون بهتر که بره...الانم برات اهمیت نداشته باشه...حالا چه شکلی هست پسره؟...
کلارا:چی بگم...مثل بقیه است دیگه..(خجالت)
جونگکوک:بدجور دلت رو برده..(نیشخند)
تهیونگ:ای بابا اذیتش نکن...(زد به بازوش)
جین:پس کلارا عاشق شده...(نیشخند)
جیمین:جدیدا همتون عادت کردین یهویی ظاهر شین نه؟...
کلارا:مثل این که همین طوره..(خنده)
جیهوپ:ولی این موضوع رو یکی به شوگا بگه...
جین:نامجو از پسش برمیاد..
نامجو:من؟..چرا من؟..
همون لحظه صدای زنگ در اومد..شوگا برگشته بود..
جونگکوک:بچه ها بریم..نامجو جونم خودت موضوع رو حل کن...
حالا فقط نامجو مونده بود و شوگا...داشت فکر میکرد چه جمله ای رو برای اول کار بگه..
لایک و کامنت یادتون نره❤️
PART||33
شوگا:من باید برم...بچه ها حواستون به آلیس باشه...(نگاه به اعضا)
اعضا:چشم...
شوگا از خونه رفت بیرون...جین هم غذا رو آماده کرد و میز رو چید...نامجو وارد آشپز خانه شد...
نامجو:به به...چه کردی...
جین:صدا بزن آلیس و بقیه بیان...
نامجو:خوب..آلیس رو از خونه بیرون کردن..و شوگا همرفته تا جایی...برمیگردن...
جین:جانننن...چرا برای غذای من نموندن...شوگا به چه حقی رفته آخههه..(غر غر)
نامجو:هیی..باز شروع شد...
تهیونگ و جونگکوک هم باهم فیلم میدیدن...جیهوپ و جیمین هم کنار کلارا نشسته بودند وحرف میزدند...
جیمین:باشه...پس دیگه قصه نخورهمه چی درست میشه...
کلارا:...(ساکت)
جیهوپ:خوب...میگم قضیه عشق و عاشقی چیه؟..
جیمین:راست میگه...(نیشخند)
کلارا:الان تو این موقعیت؟..آخه..(پوکر)
جیهوپ:بگو دیگهههه....
کلارا:خوب راستشعاشق...یک پسره شدم...مافیانیست...دکتر هستش..یک بار که رفته بودمبرای پانسمان دیدمش...اونم رو من کراش داره البته...
جیهوپ:واو...میخوای بریم سراغش...کمک میخوای؟..
جونگکوک:منم کمک میکنم...
جیهوپ و جیمین و کلارا:واییییییییییی ترسیدیم...
تهیونگ:منم کمک میکنم...متخصص این کارام..(نیشخند و نگاه به جونگکوک)
کلارا:ممنونم واقعا...اما باید خودم حلش کنم...
جونگکوک:پس...فردا میریم سراغش...
کلارا:وات؟..بزار هنوز از این موضوع بیام بیرون آخه...
تهیونگ:آدمی که قدر تورو ندونه همون بهتر که بره...الانم برات اهمیت نداشته باشه...حالا چه شکلی هست پسره؟...
کلارا:چی بگم...مثل بقیه است دیگه..(خجالت)
جونگکوک:بدجور دلت رو برده..(نیشخند)
تهیونگ:ای بابا اذیتش نکن...(زد به بازوش)
جین:پس کلارا عاشق شده...(نیشخند)
جیمین:جدیدا همتون عادت کردین یهویی ظاهر شین نه؟...
کلارا:مثل این که همین طوره..(خنده)
جیهوپ:ولی این موضوع رو یکی به شوگا بگه...
جین:نامجو از پسش برمیاد..
نامجو:من؟..چرا من؟..
همون لحظه صدای زنگ در اومد..شوگا برگشته بود..
جونگکوک:بچه ها بریم..نامجو جونم خودت موضوع رو حل کن...
حالا فقط نامجو مونده بود و شوگا...داشت فکر میکرد چه جمله ای رو برای اول کار بگه..
لایک و کامنت یادتون نره❤️
۳.۴k
۰۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.