زیر نور سایه
پارت 19
(زیر نور سایه )
بعد از دقایقی نزدیک به مهمانسرا شدند .... نوحس ایستا اما شیاین متوجه ایستادن او نشد و با همان سرعت به در بسته ورودی مهمانسرا برخورد کرد.... و با صدایی کلافه آهی کشید و به نوحس خیره شد..... نوحس هم با چهره ای آغشته به لبخند .. با حالت تاسف به شیاین نگاه کرد ..... و بس از چند لحظه مکث کلید در ورودی مهمانسرا را از جیبش بیرون آورد و در ورودی را باز کرد..
شیاین هم بدون اینکه چیزی بگوید سرش را پایین انداخت و به دنبال او روانه شد ....
بالا رفتن از پله های شیب دار مهمانسرا برای شیاین بسیار سخت بود..... و با سختی پله آخر را هم پشت سر گزاشت ...
به اتاق رسیدند .....
نوحس: چند لحظه صبر کن...... اتاقم کمی به هم ریخته ست ....
شیاین هم سری به نشانه مثبت تکان داد و بیرون اتاق منتظر ماند ...
چشم های شیاین از شدت خستگی .... روی هم می آمد.... بسیار خسته بود و... تمام بدنش درد می کرد.....
اکنون تنها چیزی که نیاز داشت.... فقط.... خواب بود...
در همان حالت پیرمردی مسن به سمت شیاین آمد .... شاین بسیار وحشت کرد... ... پیرمرد جلوتر آمد.... از طرز راه رفتنش پیدا بود که بسیار مست است ....و با قدم هایی ناهماهنگ به سمت شیاین قدم برنی داشت ....
شیاین سرش را پایین گرفت .... اما پیرمرد هنوز به سمت او می آمد.....طوری ک با اونفس به نفس شد....
شیاین از بوی .... پیرمرد .. بینی اش را فشرد ...
پیرمرد اخمانش در هم فرو رفت و گفت ... ای دختر..... چطور جرعت میکنی .....
پیرمرد دستان شیاین را محکم گرفت و تلاش کرد او را به سمت اتاقش ببرد ...ک شیاین دیگر نتوانست تحمل کند و جیغ نیمه خفه ای کشید ....
نوحس با شنیدن... صدای .. شیاین .. فوری از اتاق خارج شد و آنها را دید...
نوحس بدون هیچ مکثی به سمت پیرمرد هجوم برد و او را به سمت دیوار هول داد ....
و پیرمرد با حالت بسیار عصبی ..... به نوحس خیره شد و ... گفت آن دختر مال من است چگونه جرعت میکنی.... میدانی من که هستم....
نوحس با اخم هایی درهم فرو رفته گفت او همسر من است...
پیرمرد نیم پوزخندی زد و .... گفت چگونه همسرت خارج از اتاق.......
حرفت را ثابت کن...
نوحس بدون لحظه ای مکث به سمت شیاین رفت و لبهایش را روی لب های شیاین فشرد .....
چشمان شیاین از تعجب گرد شده بود .... و با حس کردن مک های نوحس روی لبانش چشمانش گرد تر میشد ...... ، با همان چشمان گرد شده چشمش .. آن به پیرمرد .. ترسناک افتاد........
دستش را دور گردن نوحس حلقه کرد ، چشمانش را فرو بست و او را همراهی کرد.....
پیرمرد با دیدن آن صحنه از اینکه ممکن است بخاطر آزار رساندن به زن متاهلی مجازات شود خیلی سریع آنجا را ترک کرد...
نوحس چشمانش را گشود و .... متوجه رفتن آن مرد شد.....
اما ... لب های شیاین قلبش را به لرزه انداخته بود....دستش را دور کمر شیاین حلقه کرد و به کارش ادامه داد....
(زیر نور سایه )
بعد از دقایقی نزدیک به مهمانسرا شدند .... نوحس ایستا اما شیاین متوجه ایستادن او نشد و با همان سرعت به در بسته ورودی مهمانسرا برخورد کرد.... و با صدایی کلافه آهی کشید و به نوحس خیره شد..... نوحس هم با چهره ای آغشته به لبخند .. با حالت تاسف به شیاین نگاه کرد ..... و بس از چند لحظه مکث کلید در ورودی مهمانسرا را از جیبش بیرون آورد و در ورودی را باز کرد..
شیاین هم بدون اینکه چیزی بگوید سرش را پایین انداخت و به دنبال او روانه شد ....
بالا رفتن از پله های شیب دار مهمانسرا برای شیاین بسیار سخت بود..... و با سختی پله آخر را هم پشت سر گزاشت ...
به اتاق رسیدند .....
نوحس: چند لحظه صبر کن...... اتاقم کمی به هم ریخته ست ....
شیاین هم سری به نشانه مثبت تکان داد و بیرون اتاق منتظر ماند ...
چشم های شیاین از شدت خستگی .... روی هم می آمد.... بسیار خسته بود و... تمام بدنش درد می کرد.....
اکنون تنها چیزی که نیاز داشت.... فقط.... خواب بود...
در همان حالت پیرمردی مسن به سمت شیاین آمد .... شاین بسیار وحشت کرد... ... پیرمرد جلوتر آمد.... از طرز راه رفتنش پیدا بود که بسیار مست است ....و با قدم هایی ناهماهنگ به سمت شیاین قدم برنی داشت ....
شیاین سرش را پایین گرفت .... اما پیرمرد هنوز به سمت او می آمد.....طوری ک با اونفس به نفس شد....
شیاین از بوی .... پیرمرد .. بینی اش را فشرد ...
پیرمرد اخمانش در هم فرو رفت و گفت ... ای دختر..... چطور جرعت میکنی .....
پیرمرد دستان شیاین را محکم گرفت و تلاش کرد او را به سمت اتاقش ببرد ...ک شیاین دیگر نتوانست تحمل کند و جیغ نیمه خفه ای کشید ....
نوحس با شنیدن... صدای .. شیاین .. فوری از اتاق خارج شد و آنها را دید...
نوحس بدون هیچ مکثی به سمت پیرمرد هجوم برد و او را به سمت دیوار هول داد ....
و پیرمرد با حالت بسیار عصبی ..... به نوحس خیره شد و ... گفت آن دختر مال من است چگونه جرعت میکنی.... میدانی من که هستم....
نوحس با اخم هایی درهم فرو رفته گفت او همسر من است...
پیرمرد نیم پوزخندی زد و .... گفت چگونه همسرت خارج از اتاق.......
حرفت را ثابت کن...
نوحس بدون لحظه ای مکث به سمت شیاین رفت و لبهایش را روی لب های شیاین فشرد .....
چشمان شیاین از تعجب گرد شده بود .... و با حس کردن مک های نوحس روی لبانش چشمانش گرد تر میشد ...... ، با همان چشمان گرد شده چشمش .. آن به پیرمرد .. ترسناک افتاد........
دستش را دور گردن نوحس حلقه کرد ، چشمانش را فرو بست و او را همراهی کرد.....
پیرمرد با دیدن آن صحنه از اینکه ممکن است بخاطر آزار رساندن به زن متاهلی مجازات شود خیلی سریع آنجا را ترک کرد...
نوحس چشمانش را گشود و .... متوجه رفتن آن مرد شد.....
اما ... لب های شیاین قلبش را به لرزه انداخته بود....دستش را دور کمر شیاین حلقه کرد و به کارش ادامه داد....
۲.۸k
۰۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.