ازدواج اجباری پارت ۶
ازدواج اجباری پارت ۶
ویو یوری
دستمو گذاشتم رو شونه ی تهیونگ و گفتم منو ببخش میدونم از من متنفری (درخواست یکی از مونیا بود ولی چون نمیشد همو بغل کنن ک از همین اول صمیمی بشن گفتم اینجوری باشه اوکی تره)
تهیونگ:مهم نیس ازدواج ما صوریه...
پدر یوری:دخترم فردا هم ی قرار بزاریم یا خانواده ی کیم تشریف بیارن منزل ما یا اینکه ما بهشون زحمت بدیم و مزاحمشون بشیم(ن بابا رحمت چیه شما زحمتین😐)
خدافظی کردیم از خونه زدیم بیرون از شدت عصبانیت چن قطره اشک ریختم
فردا صبح*
چون میدونستم امروز قرار داریم صبح زود پاشدم ی دوش ۲۰ مینی گرفتم ی میکاپ کردم ک خودمم خودمو نمیشناختم....
لباس هامو انتخاب کردم
ک پدرم اومد داخل اتاق
پدر ی:آماده شو سریعا
یوری:خیله خب
لباسامو پوشیدم و ب سمت ی رستوران حرکت کردیم...
ویو یوری
دستمو گذاشتم رو شونه ی تهیونگ و گفتم منو ببخش میدونم از من متنفری (درخواست یکی از مونیا بود ولی چون نمیشد همو بغل کنن ک از همین اول صمیمی بشن گفتم اینجوری باشه اوکی تره)
تهیونگ:مهم نیس ازدواج ما صوریه...
پدر یوری:دخترم فردا هم ی قرار بزاریم یا خانواده ی کیم تشریف بیارن منزل ما یا اینکه ما بهشون زحمت بدیم و مزاحمشون بشیم(ن بابا رحمت چیه شما زحمتین😐)
خدافظی کردیم از خونه زدیم بیرون از شدت عصبانیت چن قطره اشک ریختم
فردا صبح*
چون میدونستم امروز قرار داریم صبح زود پاشدم ی دوش ۲۰ مینی گرفتم ی میکاپ کردم ک خودمم خودمو نمیشناختم....
لباس هامو انتخاب کردم
ک پدرم اومد داخل اتاق
پدر ی:آماده شو سریعا
یوری:خیله خب
لباسامو پوشیدم و ب سمت ی رستوران حرکت کردیم...
۳.۱k
۰۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.