3پارت
3پارت
میخواستن باهاش چیکار کنن؟ اون همیشه یه راهی پیدا میکرد که از
زیر تنبیه هاش شونه خالی کنه و همیشه هم موفق بود.
"تو اخراجی جونگوک."
"چی فرمودین؟؟!"
سعی کرد تمسخر رو توی لحنش نشون بده و دستاش رو روی سینه
ش به هم گره زد.
"شما نمیتونید همچین کاری بکنید، فکر نمیکنم مادرم از شنیدن این
تصمیم خودسرانه شما خوشحال بشه آقای وانگ!"
"درسته! حق با توئه واسه همین ازت میخوام که تو کسی باشی که
این خبر رو بهش میده."
گفت و تلفن رو به سمتش هل داد. جونگوک یه صندلی نزدیک تر شد
و چسبیده به میز مدیر نشست. هنوز هم دست هاش رو روی سینه ش
گره زده بود اما دیگه خبری از اون نیشخند مسخره روی صورتش
نبود. تسلیم شدنش پنج دقیقه طول کشید و بعدش
"قبوله..."
هومم؟"
"
مدیر جوری لبخند به لب داشت که پیروزیش توی این بحث رو به
خوبی به رخ میکشید.
"چی قبوله جونگکوک؟"
"هر چی تنبیه توی انبار داری رو قبول میکنم! چی بهش میگی؟
آهان، سرویس اجتماعی مدرسه."
جونگکوک آهی کشید و دستای قالب شده ش دو طرفش آویزون
شدن.
"فقط دیگه اسم اخراج رو نیار."
بله؛ مادرش یه زن شیرین و فوق العاده بود و خیلی دوسش داشت اما
چیزی که اونو ترسونده بود، پدرش بود. پدرش تقریبا همیشه توی سفر
کاری بوده و هست اما چند روزی میشه که مرخصی گرفته و خونه
′میخوام با خونواده ام یکم وقت
است و یه چرت و پرتایی درمورد
بگذرونم′ زر زر میکنه. درواقع پدرش همون موقع که خارج از کشور
هم بود، تا جاییکه میتونست درمورد مدرسه و نمراتش غرغر و
میخواستن باهاش چیکار کنن؟ اون همیشه یه راهی پیدا میکرد که از
زیر تنبیه هاش شونه خالی کنه و همیشه هم موفق بود.
"تو اخراجی جونگوک."
"چی فرمودین؟؟!"
سعی کرد تمسخر رو توی لحنش نشون بده و دستاش رو روی سینه
ش به هم گره زد.
"شما نمیتونید همچین کاری بکنید، فکر نمیکنم مادرم از شنیدن این
تصمیم خودسرانه شما خوشحال بشه آقای وانگ!"
"درسته! حق با توئه واسه همین ازت میخوام که تو کسی باشی که
این خبر رو بهش میده."
گفت و تلفن رو به سمتش هل داد. جونگوک یه صندلی نزدیک تر شد
و چسبیده به میز مدیر نشست. هنوز هم دست هاش رو روی سینه ش
گره زده بود اما دیگه خبری از اون نیشخند مسخره روی صورتش
نبود. تسلیم شدنش پنج دقیقه طول کشید و بعدش
"قبوله..."
هومم؟"
"
مدیر جوری لبخند به لب داشت که پیروزیش توی این بحث رو به
خوبی به رخ میکشید.
"چی قبوله جونگکوک؟"
"هر چی تنبیه توی انبار داری رو قبول میکنم! چی بهش میگی؟
آهان، سرویس اجتماعی مدرسه."
جونگکوک آهی کشید و دستای قالب شده ش دو طرفش آویزون
شدن.
"فقط دیگه اسم اخراج رو نیار."
بله؛ مادرش یه زن شیرین و فوق العاده بود و خیلی دوسش داشت اما
چیزی که اونو ترسونده بود، پدرش بود. پدرش تقریبا همیشه توی سفر
کاری بوده و هست اما چند روزی میشه که مرخصی گرفته و خونه
′میخوام با خونواده ام یکم وقت
است و یه چرت و پرتایی درمورد
بگذرونم′ زر زر میکنه. درواقع پدرش همون موقع که خارج از کشور
هم بود، تا جاییکه میتونست درمورد مدرسه و نمراتش غرغر و
۲.۴k
۱۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.