رمان تقلب..:)
پارت ۴🎭
یهو همه ساکت شدن به هم نگاه میکردن که استاد سرفه مصلحتی کرد و گفت:بفرما بشین.
کاشی سری تکون داد و درست پشت سر من نشست.
نفس عمیقی کشیدم..واقعا شبیه روانیا بود!
استاد شروع به خوندن اسامی کرد که به اسم نیکا رحیمی رسید و سریع گفتم:حاضر
همون پسر نمکدون کلاس که چند دقیقه پیش به کاشی تیکه انداخته بود ادامو دراورد و گفت:حاضرررر...چرا عین بچه دبستانیا رفتار میکنین اخه شما دخترا
کل کلای زدن دوباره زیر خنده..
حیف..حیف که الان مثلا قراره من نیکا رحیمی باشم نه دیانا رحیمی..مگرنه چنان جوابشو میدادم که خودش پاشه از کلاس بره..ولی الان باید ساکت باشم و عین نیکا مظلوم باشم مثلا...اه
استاد رسید به اسم کاشی و گفت:ارسلان کاشی
که پسره عجیب غریب فقط سرتکون داد.
پس اسمش ارسلان بود...ارسلان کاشی..ارسلان سرامیک..سرامیک کاشی..اه چی میگم من🤣
یک نیشخند زدم و سرمو انداختم پایین
نگاهی به نیم رخش کردم که دیدم داره یه برگه رو با عصبانیت خط خطی میکنه
سرمو برگردونم..این یارو هم جدی جدی روانیههااا
بعد از اتمام کلاس از کلاس بیرون رفتم که به کسی برخورد کردم.
سرمو بالا گرفتم و ارسلانو دیدم..
با لکنتی نیکا شکل گفتم:ب..بله؟
ارسلان از کیفش خودکاری در اورد و گفت:خودکارت.
وقتی دید از دستش نمیگیرم و عین خنگا نگاهش میکنم دستشو توی جیبم کرد و خودکارو گذاشت توی جیبم.
همینطوری مبهوت مونده بودم که رفت و منم خودکارو با حرص از توی جیبم دراوردم و گذاشتم تو کیفم.
کاش..کاش این پسره تو کلاس من بود تا بهش نشون میدادم دیانا چطوری رفتار میکنه..
__________________________________________________________
بچها راستی..
اگه شاتم کنید به ازای هر شات سه پارت میدم🎀😭
یهو همه ساکت شدن به هم نگاه میکردن که استاد سرفه مصلحتی کرد و گفت:بفرما بشین.
کاشی سری تکون داد و درست پشت سر من نشست.
نفس عمیقی کشیدم..واقعا شبیه روانیا بود!
استاد شروع به خوندن اسامی کرد که به اسم نیکا رحیمی رسید و سریع گفتم:حاضر
همون پسر نمکدون کلاس که چند دقیقه پیش به کاشی تیکه انداخته بود ادامو دراورد و گفت:حاضرررر...چرا عین بچه دبستانیا رفتار میکنین اخه شما دخترا
کل کلای زدن دوباره زیر خنده..
حیف..حیف که الان مثلا قراره من نیکا رحیمی باشم نه دیانا رحیمی..مگرنه چنان جوابشو میدادم که خودش پاشه از کلاس بره..ولی الان باید ساکت باشم و عین نیکا مظلوم باشم مثلا...اه
استاد رسید به اسم کاشی و گفت:ارسلان کاشی
که پسره عجیب غریب فقط سرتکون داد.
پس اسمش ارسلان بود...ارسلان کاشی..ارسلان سرامیک..سرامیک کاشی..اه چی میگم من🤣
یک نیشخند زدم و سرمو انداختم پایین
نگاهی به نیم رخش کردم که دیدم داره یه برگه رو با عصبانیت خط خطی میکنه
سرمو برگردونم..این یارو هم جدی جدی روانیههااا
بعد از اتمام کلاس از کلاس بیرون رفتم که به کسی برخورد کردم.
سرمو بالا گرفتم و ارسلانو دیدم..
با لکنتی نیکا شکل گفتم:ب..بله؟
ارسلان از کیفش خودکاری در اورد و گفت:خودکارت.
وقتی دید از دستش نمیگیرم و عین خنگا نگاهش میکنم دستشو توی جیبم کرد و خودکارو گذاشت توی جیبم.
همینطوری مبهوت مونده بودم که رفت و منم خودکارو با حرص از توی جیبم دراوردم و گذاشتم تو کیفم.
کاش..کاش این پسره تو کلاس من بود تا بهش نشون میدادم دیانا چطوری رفتار میکنه..
__________________________________________________________
بچها راستی..
اگه شاتم کنید به ازای هر شات سه پارت میدم🎀😭
۶.۷k
۱۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.